شنوانیدنلغتنامه دهخداشنوانیدن . [ ش َ / ش ِ ن َ وا دَ ] (مص ) به سمع رساندن . به گوش رسانیدن . (یادداشت مؤلف ). سبب فهمیدن و شنیدن شدن و فهمیدن و شنیدن فرمودن . (ناظم الاطباء). اسماع . (تاج المصادر بیهقی ). شنواندن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شنواندن شود. ||
شنواندنلغتنامه دهخداشنواندن . [ ش َ / ش ِ ن َ وا دَ ] (مص ) شنوانیدن . به گوش رسانیدن . مطلبی را به سمع کسی رساندن . اسماع . (فرهنگ فارسی معین ) : بر پای دار دعوت مردم را بسوی امیرالمؤمنین در منبرهای مملکت خود در حالتی که بشنوانی به ایشا
شنوانیدهلغتنامه دهخداشنوانیده . [ ش َ / ش ِ ن َ وا دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شنوانیدن . رجوع به شنواندن و شنوانیدن شود.
احشاملغتنامه دهخدااحشام . [اِ ] (ع مص ) تشویر دادن . شرمنده گردانیدن . خجل کردن . || شنوانیدن مکروهی را. || آزار کردن . || بخشم آوردن . (تاج المصادر).
اسماعفرهنگ فارسی معین( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ سمع ؛ گوش ها. اسماع (اِ) (مص م .) 1 - شنوانیدن . 2 - سرود گفتن .
تشنیرلغتنامه دهخداتشنیر. [ ت َ ] (ع مص ) عیب کردن . (زوزنی ). عیب کردن کسی را یا شنوانیدن عیب او را و رسوا کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).