شلم شوربالغتنامه دهخداشلم شوربا. [ ش َ ل َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) شلم شوروا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شلم شوروا شود.
شلم شوربافرهنگ فارسی عمید۱. شوربایی که در آن شلغم میریزند؛ آش شلغم.۲. (صفت) [مجاز] ویژگی چیزی مخلوط و درهمبرهم.
سلملغتنامه دهخداسلم . [ ] (اِخ ) نام محله ای به اصفهان که از دروازه های شهر یکی به آن منسوب است . (معجم البلدان ).
سلملغتنامه دهخداسلم . [ س َ ] (اِخ ) نام پسر فریدون است . (برهان ). در اوستا (فروردین یشت بندهای 143 - 144) از ممالک ایران و توران و سلم و سائینی و داهی اسم برده شده است . سه مملکت اول یادآور داستان معروف فریدون است که جهان
سلملغتنامه دهخداسلم . [ س َ ] (ع اِ) دلو یک گوشه . ج ، اَسْلُم و سِلام . (آنندراج ) (منتهی الارب ). دلو که یکطرف حلقه دارد، چنانکه دلو سقایان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دول یک گوشه که آب کشان را بود. (مهذب الاسماء). || (مص ) اسلام گردن نهادن و اسلام آوردن . (منتهی الارب ) (ازآنندراج ). ||
سلملغتنامه دهخداسلم . [ س َ ل َ ] (ع اِ) نام درختی است . (غیاث ). نوعی درخت در بندرعباس و نام دیگر آن کرت است . (یادداشت مؤلف ). درخت خارآور. (مهذب الاسماء). درخت مغیلان . (الفاظ الادویة). درخت عضاة، یا عام است . || پیش دادن بها و منه بیع سلم . (منتهی الارب ). پیشی فروختن و خریدن غله است که
هرج ومرجفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ج، آنارشیسم، بیقانونی، اغتشاش، شورش، بینظمی آش شلهقلمکار، آش شلمشوربا، آش درهمجوش
نامشخصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود نامشخص، غیرقابل تمیز، یکسان، همگن، شبیه بههمریخته، آشفته، قاطی، بلاتکلیف بیهدف، اتفاقی، راندوم قاطیپاطی، شلمشوربا
شوروالغتنامه دهخداشوروا. [ شورْ ] (اِ مرکب ) شوربا. اصل این ترکیب شوربا، «شور» به اضافه ٔ «با»است و «با» در فارسی بمعنی آش است ... شوربا بدین ترتیب لغةً بمعنی آش است که چاشنی خاص یا اجزاء اضافی نداشته باشد و به ساده ترین صورت ممکن (فقط با افزودن نمکی ) پخته شود. چنین آشی برای مردم بیمار و کسان
شوربالغتنامه دهخداشوربا. (اِ مرکب ) کلمه ٔ«با» در فارسی به معنی خورش و در ترکیب شوربا و کدوبا و ماست با و غیره آمده بمعنی چند نوع طعام را یک نوع ساختن . (از المعرب جوالیقی حاشیه ٔ ص 73). آش نمکدار، زیرا که «با» در پارسی بمعنی آش است و این لغت پارسی صرف است و ب
شلملغتنامه دهخداشلم . [ ش ِل ْ ل َ ] (ع اِ) شراره ٔ خشم و غضب و مانند آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
شلملغتنامه دهخداشلم . [ ش َ ] (اِ) پای افزار مسافر و کفش مسافر. (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). || چکمه . (ناظم الاطباء).
شلملغتنامه دهخداشلم . [ ش َ ل َ] (اِ) شلغم . (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به شلغم شود.
شلملغتنامه دهخداشلم . [ ش َ ل َم م / ش َ ل َ / ش َ ل ِ ] (اِخ ) اورشلیم و بیت المقدس . (ناظم الاطباء). نام بیت المقدس و در آن لغات است (و آن ممنوع الصرف است از جهت علمیت و عجمة) و آن به عبرانی اورشلیم است . (از منتهی الارب )
شلملغتنامه دهخداشلم . [ ش ِ ل ِ / ش ِ ] (اِ) صمغ و انگوم درخت . (ناظم الاطباء). به نظر من به فتح اول و دوم است ، زیرا دهی است بدین نام که صمغ کتیرای فراوان دارد و آن را شلم زارنامند. (یادداشت مؤلف ). بمعنی صمغ است خواه صمغ عربی باشد و خواه غیر عربی . (از بر
شلملغتنامه دهخداشلم . [ ش ِل ْ ل َ ] (ع اِ) شراره ٔ خشم و غضب و مانند آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
شلملغتنامه دهخداشلم . [ ش َ ] (اِ) پای افزار مسافر و کفش مسافر. (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). || چکمه . (ناظم الاطباء).
شلملغتنامه دهخداشلم . [ ش َ ل َ] (اِ) شلغم . (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به شلغم شود.
شلملغتنامه دهخداشلم . [ ش َ ل َم م / ش َ ل َ / ش َ ل ِ ] (اِخ ) اورشلیم و بیت المقدس . (ناظم الاطباء). نام بیت المقدس و در آن لغات است (و آن ممنوع الصرف است از جهت علمیت و عجمة) و آن به عبرانی اورشلیم است . (از منتهی الارب )
شلملغتنامه دهخداشلم . [ ش ِ ل ِ / ش ِ ] (اِ) صمغ و انگوم درخت . (ناظم الاطباء). به نظر من به فتح اول و دوم است ، زیرا دهی است بدین نام که صمغ کتیرای فراوان دارد و آن را شلم زارنامند. (یادداشت مؤلف ). بمعنی صمغ است خواه صمغ عربی باشد و خواه غیر عربی . (از بر