شستنلغتنامه دهخداشستن . [ ش ِ / ش َ ت َ ] (مص ) نشستن و جلوس کردن .(ناظم الاطباء). مخفف نشستن . (آنندراج ) : ایستاده نماز راست مقیم شسته در ذکر حی دادگر است . (از المعجم ).هرگز نشود دامن زایر به در
شستنلغتنامه دهخداشستن . [ ش ُ ت َ ] (مص ) پاک کردن با آب و پاکیزه کردن و غسل دادن . رفع کثافت با آب نمودن . (ناظم الاطباء). شستشوی . مصدر دوم (اسم مصدر) غیر مستعمل آن شویش است . غسل . تغسیل . با آب و صابون یا اشنان و امثال آن شوخی چیزی زایل کردن ، شستن ماسه ، خاک آن را از آن با آب جدا کردن .
شستنفرهنگ فارسی عمیدچیزی را با آب پاکیزه ساختن؛ پارچه یا ظرف یا چیز دیگر را در آب مالیدن که پاک شود؛ شوییدن.
سگستنلغتنامه دهخداسگستن . [ س ِ گ ُ ت َ ] (مص ) گسستن . بریدن . قطع شدن : چونکه از امرودبن میوه سگست گشت اندر عهد و نذر خویش سست .مولوی .
سیستنلغتنامه دهخداسیستن .[ ت َ ] (مص ) جستن . جست و خیز کردن . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). (از: «سیس » + «تن »، پسوند مصدری ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به سیس شود.
گسستنفرهنگ فارسی عمید۱. بریدن.۲. جدا کردن.۳. بریده شدن؛ جدا شدن: ◻︎ ورا خواندند اردوان بزرگ / که از میش بگسست چنگال گرگ (فردوسی: ۶/۱۳۹).۴. (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] پراکندن.۵. (مصدر لازم) تمام شدن؛ به پایان رسیدن.۶. (مصدر لازم) نابود شدن.
شستنیلغتنامه دهخداشستنی . [ ش ُ ت َ ] (ص لیاقت ، اِ) هر چیزی قابل شستن و سزاوار شستن . || آبی که در شستشو بکار می برند. (ناظم الاطباء).
دست شستنلغتنامه دهخدادست شستن . [ دَ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) شستن دست . غسل ید. آب بر دست ریختن و آلودگی از آن بردن .- دست شستن به خون خویشتن ؛ با خون خود بازی کردن . خود را در معرض کشتن و هلاک آوردن :خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش با
بشستنلغتنامه دهخدابشستن . [ ب ِ ش ُ ت َ ] (مص ) شستن . (از هفت قلزم ). شستن و پاکیزه کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به شستن شود.
شستنیلغتنامه دهخداشستنی . [ ش ُ ت َ ] (ص لیاقت ، اِ) هر چیزی قابل شستن و سزاوار شستن . || آبی که در شستشو بکار می برند. (ناظم الاطباء).
درنشستنلغتنامه دهخدادرنشستن . [ دَ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) نشستن : اًرداف ، ردف ؛ از پی کسی درنشستن . (دهار). حَثْو، حَثْی ؛ به زانو درنشستن . (تاج المصادر بیهقی ).- بهم درنشستن ؛ بی مراعات تشریفات گرد یکدیگر نشستن : نبد کهتر از مهتران بر
درهم نشستنلغتنامه دهخدادرهم نشستن . [ دَ هََ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) کثیف و غلیظ و هنگفت شدن مانند تاریکی . (ناظم الاطباء). ترکب . (از تاج المصادر بیهقی ).
دست شستنلغتنامه دهخدادست شستن . [ دَ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) شستن دست . غسل ید. آب بر دست ریختن و آلودگی از آن بردن .- دست شستن به خون خویشتن ؛ با خون خود بازی کردن . خود را در معرض کشتن و هلاک آوردن :خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش با
دست فروشستنلغتنامه دهخدادست فروشستن . [ دَ ف ُ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) دست شستن . دست کشیدن . مأیوس شدن . منصرف شدن . چشم پوشیدن . صرفنظر کردن : پای از طلب کرم فروبنددست از صفت وفا فروشوی . خاقانی (منشآت ص 222).</p
دل شستنلغتنامه دهخدادل شستن . [ دِ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) شستن دل . دست کشیدن . صرف نظر کردن . چشم پوشیدن : ای که گفتی دل بشوی از مهر یار سنگدل من دل ازمهرش نمی شویم تو دست از من بشوی .سعدی .