شرمنده

šarmande

معنی

خجل؛ شرمسار؛ شرمگین.

مترادف

۱. خجل، سرافکنده، شرمسار
۲. شرمگین، منفعل ≠ سربلند

جست‌وجوی دقیق

شرمنده

لغت‌نامه دهخدا

شرمنده . [ ش َ م َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) شرمسار. شرمگین . (فرهنگ فارسی معین ). خجل . (ناظم الاطباء). منفعل . سرافکنده . شرمسار. (مخفف شرم منده - از شرم به معنی حیا، و منده و مند). (یادداشت مؤلف ). اسم فاعل از شرمیدن ، اگرچه شرم اسم جامد است مگ

شرمنده

فرهنگ فارسی عمید

خجل؛ شرمسار؛ شرمگین.

شرمنده

دیکشنری فارسی به عربی

خجلان

شرمنده

دیکشنری فارسی به انگلیسی

ashamed

شرمنده

فرهنگ فارسی معین

(شَ مَ دِ) (ص مر.) خجل ، شرمسار، شرمگین .

جست‌وجوی هم‌آوا

شرمنده گشتن

لغت‌نامه دهخدا

شرمنده گشتن . [ ش َ م َ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کفح . (منتهی الارب ). شرمنده شدن . خجل گشتن . شرمسار شدن . (یادداشت مؤلف ) : چون نامه بخواند شرمنده گشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370</span

شرمنده تکه

لغت‌نامه دهخدا

شرمنده تکه . [ش َ م َ دَ / دِ ت ِک ْ ک ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح عامیانه )لقمه ٔ آخر غذا که در ظرف مانده و هریک از حاضران سفره آن را به دیگری خوردن فرماید. (یادداشت مؤلف ).

شرمنده شدن

لغت‌نامه دهخدا

شرمنده شدن .[ ش َ م َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خجل گشتن . شرمسار شدن . شرم زده گردیدن . (یادداشت مؤلف ) : شرمنده شد از باد سحر گلبن عریان وز آب روان شرمش بربود روانیش . ناصرخسرو.<b