شرشرهلغتنامه دهخداشرشره . [ ش ُ ش ُ رَ / رِ ] (اِ) آب شرشر. آب شرشره . آبشار کوچک و کم آب یا جایی است که رشته ٔ باریکی از آب از فاصله ٔ نسبةً زیاد به پایین ریزد خواه در هنگام ریزش از روی سنگ و بستری سراشیب و تقریباًعمودی سرازیر شود، یا این فاصله را در میان فضا
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش َ ش َ رَ ](ع مص ) خوردن چاروا گیاه را. (منتهی الارب ). خوردن ماشیه نبات را. (از اقرب الموارد). || کفانیدن و پاره کردن چیزی را. (منتهی الارب ). شکافتن و پاره کردن چیزی . (از اقرب الموارد). || شرشراشی ٔ؛ گزید آن را پشه . || شکستن چیزی را. (از منتهی الارب ). گزیدن و ت
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش َ ش َ رَ] (ع اِ) یکی شَرشَر. (اقرب الموارد). رجوع به شرشرشود. || (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ).
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش ِ ش ِ رَ ] (ع اِ) یکی شِرشِر. (از اقرب الموارد). گیاهی است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به شرشر شود. || پاره ای از هر چیزی . ج ، شَراشَر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سرسرهلغتنامه دهخداسرسره . [ س ُ س ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) جای بازی و لیز خوردن از برف . سراشیبی که در آن توان به سریدن به زیر رفت . (یادداشت مؤلف ).
سرسرهفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی وسیلۀ بازی کودکان دارای پلکان و یک سطح صاف شیبدار.۲. جای لیز و سراشیب؛ جای سُر خوردن.
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش َ ش َ رَ] (ع اِ) یکی شَرشَر. (اقرب الموارد). رجوع به شرشرشود. || (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ).
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش ِ ش ِ رَ ] (ع اِ) یکی شِرشِر. (از اقرب الموارد). گیاهی است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به شرشر شود. || پاره ای از هر چیزی . ج ، شَراشَر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شرشرلغتنامه دهخداشرشر. [ ش ُ ش ُ ] (اِ صوت ) حکایت صوت ریختن آب از بلندی . آواز ریختن آب از ناودان و مانند آن . حکایت صوت ریختن بول و جز آن . آواز کمیز چون بریزد. (یادداشت مؤلف ). صدای ریزش باران شدید و سیل آسا. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || قیدی برای بیان کیفیت باران و شدت ریزش آن :