شرشرلغتنامه دهخداشرشر. [ ش َ ش َ / ش ِ ش ِ ] (ع اِ) گیاهی است که بر زمین همچو رسن دراز روید. (منتهی الارب ). گیاهی است که مانند ریسمانهایی دراز بر روی زمین می رویدو خاری ندارد که کسی را آزار دهد. (از اقرب الموارد). || شواء شرشر؛ بریان خون یا روغن چکان . (منته
شرشرلغتنامه دهخداشرشر. [ ش ُ ش ُ ] (اِ صوت ) حکایت صوت ریختن آب از بلندی . آواز ریختن آب از ناودان و مانند آن . حکایت صوت ریختن بول و جز آن . آواز کمیز چون بریزد. (یادداشت مؤلف ). صدای ریزش باران شدید و سیل آسا. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || قیدی برای بیان کیفیت باران و شدت ریزش آن :
شرشرلغتنامه دهخداشرشر. [ ش ُ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 451 تن و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شرشرلغتنامه دهخداشرشر. [ ش ُ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد بخش درود شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 179 تن و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شرشرفرهنگ فارسی عمید۱. صدای فروریختن پیاپی آب و مانند آن.۲. (قید) به طور پیاپی و مستمر: شرشر عرق از صورتش میریخت.
سرسرلغتنامه دهخداسرسر. [ س ُ س ُ ] (ص ) نادان و ابله و بیهوده . || (اِ) حماقت و نادانی . || جنون و شوریدگی . || حجاب و پوشش و سرپوش . || براده . || رنده . (ناظم الاطباء).
سرسرلغتنامه دهخداسرسر. [ س ُ س ُ ] (ص ) در تداول مردم قزوین ، آنکه اُنس نگیرد. آنکه به مهربانی نرم نشود. آنکه به تنهائی و دوری از دیگران مایل باشد. (یادداشت مؤلف ).
سرسرلغتنامه دهخداسرسر. [ س ُ س ُ ] (ع اِ فعل ) کلمه ٔ امر یعنی در آی به قصد و اراده ٔ کارهای مهم و عالی . (ناظم الاطباء). امر است کسی را به معالی امور، یعنی کارهای شریف و برتر اختیار کن . (یادداشت مؤلف ). یقال اذا امرته بمعالی الامور. (ذیل اقرب الموارد).
سرشیرلغتنامه دهخداسرشیر. [ س َ ] (اِ مرکب ) چربی که بر روی شیر جوشانیده و جغرات ببندد و آن را به ترکی قیماق و به هندی ملایی گویند. (آنندراج ). پرده ای که بر روی شیر بندد چون آن را بجوشانند. (یادداشت مؤلف ). شیراز. (دهار). طثره . (بحر الجواهر) : چون به حضرت خواجه رسم او
شرشرهلغتنامه دهخداشرشره . [ ش ُ ش ُ رَ / رِ ] (اِ) آب شرشر. آب شرشره . آبشار کوچک و کم آب یا جایی است که رشته ٔ باریکی از آب از فاصله ٔ نسبةً زیاد به پایین ریزد خواه در هنگام ریزش از روی سنگ و بستری سراشیب و تقریباًعمودی سرازیر شود، یا این فاصله را در میان فضا
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش َ ش َ رَ ](ع مص ) خوردن چاروا گیاه را. (منتهی الارب ). خوردن ماشیه نبات را. (از اقرب الموارد). || کفانیدن و پاره کردن چیزی را. (منتهی الارب ). شکافتن و پاره کردن چیزی . (از اقرب الموارد). || شرشراشی ٔ؛ گزید آن را پشه . || شکستن چیزی را. (از منتهی الارب ). گزیدن و ت
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش َ ش َ رَ] (ع اِ) یکی شَرشَر. (اقرب الموارد). رجوع به شرشرشود. || (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ).
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش ِ ش ِ رَ ] (ع اِ) یکی شِرشِر. (از اقرب الموارد). گیاهی است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به شرشر شود. || پاره ای از هر چیزی . ج ، شَراشَر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شرشرهلغتنامه دهخداشرشره . [ ش ُ ش ُ رَ / رِ ] (اِ) آب شرشر. آب شرشره . آبشار کوچک و کم آب یا جایی است که رشته ٔ باریکی از آب از فاصله ٔ نسبةً زیاد به پایین ریزد خواه در هنگام ریزش از روی سنگ و بستری سراشیب و تقریباًعمودی سرازیر شود، یا این فاصله را در میان فضا
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش َ ش َ رَ ](ع مص ) خوردن چاروا گیاه را. (منتهی الارب ). خوردن ماشیه نبات را. (از اقرب الموارد). || کفانیدن و پاره کردن چیزی را. (منتهی الارب ). شکافتن و پاره کردن چیزی . (از اقرب الموارد). || شرشراشی ٔ؛ گزید آن را پشه . || شکستن چیزی را. (از منتهی الارب ). گزیدن و ت
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش َ ش َ رَ] (ع اِ) یکی شَرشَر. (اقرب الموارد). رجوع به شرشرشود. || (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ).
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش ِ ش ِ رَ ] (ع اِ) یکی شِرشِر. (از اقرب الموارد). گیاهی است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به شرشر شود. || پاره ای از هر چیزی . ج ، شَراشَر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مهرآباد شرشرلغتنامه دهخدامهرآباد شرشر. [ م ِ دِ ش ُ ش ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد.سکنه ٔ آن 270 تن است . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
مشرشرلغتنامه دهخدامشرشر. [ م ُ ش َ ش ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (ازمنتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد).
تشرشرلغتنامه دهخداتشرشر. [ ت َ ش َ ش ُ ] (معرب ، مص ) مصدر منحوت عربی از شرشر فارسی . حکایت صوت فروریختن آب . (یادداشت مرحوم دهخدا).
تشرشرواژهنامه آزاد(مصدر عربی، ساخته شده از شرشر فارسی) صدای فرو ریختن آب و مانند آن. در بیت زیر به معنی صدای ادرار کردن به کار رفته است:بر گدا چون خشم می گیرد می زند انسان تشر/ کان گدا از هول در تنبان تشرشر می کند (غلامرضا روحانی).