شترکلغتنامه دهخداشترک . [ ش ُ ت ُ رَ ] (اِ مصغر) اشترک . مصغر شتر. (انجمن آرا). شتر کوچک و خرد. || موج ، اعم از موج دریا و غیره . (برهان ). موج باشد و آن را اشترک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). موج . (انجمن آرا) (آنندراج ). موج باشد و آن را اشترک نیز گویند. (فرهنگ نظام ). خیزآب . کوهه ٔ آب . |
شترکلغتنامه دهخداشترک . [ ش ُ ت ُ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان قزوین . دارای 255 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و جالیز است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
شترکلغتنامه دهخداشترک . [ ش ُ ت ُ رَ ](اِخ ) دهی از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . دارای 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
شترکلغتنامه دهخداشترک . [ ش ُت ُ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 199 تن سکنه . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
پیشترکلغتنامه دهخداپیشترک . [ ت َ رَ ] (ص تفضیلی مصغر، ق مرکب ) مصغر پیشتر. کمی پیش . اندکی قبل : پیشترک زین که کسی داشتم شمع شب افروز بسی داشتم . نظامی . || اندکی جلوتر : زینگونه که شمع می فروزم گر پی
سترکلغتنامه دهخداسترک . [ س ِ ت ُ ] (اِ) انگشت پنجم چون ازسوی کالوج ابتدای شمار کنند. ابهام . نر انگشت . انگشت نر. (یادداشت مؤلف ).
سترکلغتنامه دهخداسترک . [ س ِ ت َ رَ ] (اِ) مردم گیاه بود یعنی درخت واقواق . (اوبهی ). یبروح . رجوع به استرک ، و اصطرک شود. || به استعاره زنان نازاینده که بعربی عقیم است بدان نسبت است . (اوبهی ). رجوع به استرک و اصطرک شود.
شترکرهلغتنامه دهخداشترکره . [ ش ُ ت ُ ک ُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ شتر. (آنندراج ). شتربچه . (ناظم الاطباء). کره ٔ شتر. صقب . (منتهی الارب ). رجوع به اشترکره شود : شترکره با مادر خویش گفت پس از رفتن آخر زمانی بخفت . <p cl
شترکشلغتنامه دهخداشترکش . [ ش ُ ت ُ ک ُ ] (نف مرکب ) اشترکش . جزار. نحار. جزیر. که شتر را نحر کند. کسی که شترنحر میکند. (یادداشت مؤلف ). قصاب . قاصب . هبهبی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به اشترکش شود.
شترکلاملغتنامه دهخداشترکلام . [ ش ُ ت ُ ک َ ] (اِخ )دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. دارای 240 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، لبنیات و پشم است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شترکینلغتنامه دهخداشترکین . [ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) اشترکین . شترکینه . پرکینه . کینه توز. که چون شتر کینه دارد. رجوع به اشترکین شود.
شترکینهلغتنامه دهخداشترکینه . [ ش ُ ت ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کینه شتری . آنکه کینه ٔ سخت دارد. آنکه کینه از یاد نبرد.(یادداشت مؤلف ). سخت کینه که بی اذیت و انتقام دست برندارد. (فرهنگ نظام ). آنکه در نگاه داشتن بغض و عداوت دشمنان به دل حد و اندازه نگاه ندارد. (
اشترکلغتنامه دهخدااشترک . [ اُ ت ُ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر اشتر. شتر کوچک . اشتر خرد: نقلست که در راه اشتری داشت زاد و راحله ٔ خود بر آنجا نهاده بود. کسی گفت بیچاره آن اشترک که بار بسیار است بر او. این ظلمی تمام است . (تذکرة الاولیاء عطار). || (اِ مرکب ) موجه خواه موجه ٔ دریائی و خواه تالاب و رود
مورلغتنامه دهخدامور. [ م َ ] (ع اِ) موج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اشترک . شترک . نورد. کوهه . کوهه ٔ آب . خیزابه . خیزاب . آب خیز. (یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || راه پاسپرده ٔ هموار. || هرچیزی نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).<br
موجهلغتنامه دهخداموجه . [ م َ / م ُ ج َ / ج ِ ] (از ع ، اِ) موجة. یک موج . یکی موج . کوهه ٔ آب . خیزابه . خیزاب . آب خیز. آب خیزه . اشترک . شترک . (از یادداشت مؤلف ) : در بحر عشق موجه ٔ غبغب نخورد
موج موجلغتنامه دهخداموج موج . [ م َ م َ / م ُ م ُ ] (ق مرکب ) موجها و کوهه های آب پیاپی . (ناظم الاطباء). خیزابه های پی درپی . خیزابها که یکی پس از دیگری پدید آید و حرکت کند. امواج بیشمار پیاپی و پرآشوب . آب با نره های بسیار. آب با ستونه های بسیار. آب با نوردهای
شترک بیضالغتنامه دهخداشترک بیضا. [ ش ُ ت ُ رَ ب َ ] (اِ مرکب ) گیاهی که اشترخار نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به اشترخار شود.
شترکرهلغتنامه دهخداشترکره . [ ش ُ ت ُ ک ُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ شتر. (آنندراج ). شتربچه . (ناظم الاطباء). کره ٔ شتر. صقب . (منتهی الارب ). رجوع به اشترکره شود : شترکره با مادر خویش گفت پس از رفتن آخر زمانی بخفت . <p cl
شترکشلغتنامه دهخداشترکش . [ ش ُ ت ُ ک ُ ] (نف مرکب ) اشترکش . جزار. نحار. جزیر. که شتر را نحر کند. کسی که شترنحر میکند. (یادداشت مؤلف ). قصاب . قاصب . هبهبی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به اشترکش شود.
شترکلاملغتنامه دهخداشترکلام . [ ش ُ ت ُ ک َ ] (اِخ )دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. دارای 240 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، لبنیات و پشم است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شترکینلغتنامه دهخداشترکین . [ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) اشترکین . شترکینه . پرکینه . کینه توز. که چون شتر کینه دارد. رجوع به اشترکین شود.
دره ٔ اشترکلغتنامه دهخدادره ٔ اشترک . [ دَرْ رَ ی ِ اُ ت ُ رَ ] (اِخ ) موضعی است در دره ٔ چالوس ، به کرج . (یادادشت مرحوم دهخدا).
حد مشترکلغتنامه دهخداحد مشترک . [ ح َدْ دِ م ُ ت َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جزئی که میان دومقدار بوده پایان یکی و آغاز دیگری بشمار آید، و باید مخالف هر دو مقدار باشد. (تعریفات جرجانی ص 56).
پیشترکلغتنامه دهخداپیشترک . [ ت َ رَ ] (ص تفضیلی مصغر، ق مرکب ) مصغر پیشتر. کمی پیش . اندکی قبل : پیشترک زین که کسی داشتم شمع شب افروز بسی داشتم . نظامی . || اندکی جلوتر : زینگونه که شمع می فروزم گر پی
خوشترکلغتنامه دهخداخوشترک . [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ رَ ] (ص تفضیلی ، ق مرکب ) کمی خوش آیندتر. قدری نیکوتر. (ناظم الاطباء).کمی بهتر. || نرم تر. آرام تر : ما که با داغ نام سلطانیم ختلی آن به که خوشترک رانیم . نظا