شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش َ ت َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است از اعمال اران میان بردعه و گنجه . (از معجم البلدان ).
شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش َ ] (اِ) کناره و گوشه . (برهان ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (آنندراج ). کنار. (فرهنگ جهانگیری ). || (هندی ، اِ) مأخوذ ازهندی به معنی دشمن . (از برهان ) (از ناظم الاطباء).
شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش َ ] (ع اِ) در نزد علماء عروض خَرْم بعد از قبض در مفاعیلن است . چنانچه ثَرْم ، خَرْم بعد از قبض در فعولن باشد کذا فی بعض الرسائل العربی . پس بعد از شتر از مفاعیلن ، فاعلن باقی ماند و جزئی را که شتر در آن بکار برده شده اَشْتَرنامند بنابراین کلام صاحب عنوان الشرف که گفت
شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش َ ] (ع مص ) بریدن . (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). || پلک چشم برگشتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از قاموس ). || مجروح کردن . (از اقرب الموارد). خسته کردن و (رنجاندن ). (از منتهی الارب ). || پاره نمودن جامه . (از اقرب الموارد). || برگردیدن پلک چشم از بالا و
پیشترلغتنامه دهخداپیشتر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ، ق ) (از: پیش + تر، علامت تفضیل ) سابق . سابقاً. از پیش . قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش . اسبق . اقدم : چنان بد که یک روزپرویز شاه همی آرزو کرد نخجیرگاه بیاراست بر سان شاهنشهان که بودند ازو پیشتر در جهان .
شثیرلغتنامه دهخداشثیر. [ ش َ ] (ع اِ) ریزه چوبها و شاخهای باریک است که از بیخ درخت روید. (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). || اول گیاه که بعد گیاه خشک و پژمریده روید. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
شثرلغتنامه دهخداشثر. [ ش َ ث َ ] (ع مص ) دفزک . ستبر گردیدن چشم از ریم . (منتهی الارب ). غلیظ شدن چشم کسی از چرک . (شرح قاموس ). درآمدن دانه های سرخ بر روی پلک چشم . (از متن اللغة).
شترچرانیلغتنامه دهخداشترچرانی . [ ش ُ ت ُ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) عمل شترچران . نگهبانی شتر. اشترچرانی . ساربانی . شتربانی . رجوع به اشترچرانی شود.
شترهلغتنامه دهخداشتره . [ ش ِ ت ِ رَ / رِ ] (ص ) بی سلیقه و بی نظم . (فرهنگ فارسی معین ). شلخته . شلدی .
شترداریلغتنامه دهخداشترداری . [ ش ُ ت ُ ] (حامص مرکب ) عمل شتردار. نگهبانی شتر. ساربانی . ساروانی . شتربانی . || شتر داشتن و مالک شتر بودن . رجوع به اشترداری شود.
شترپلوکلغتنامه دهخداشترپلوک . [ ش ُ ت ُ پ ُ ] (اِ مرکب ) شتربالوغ . (فرهنگ شعوری ). شتربلوک . رجوع به شتربالوغ شود.
شترچرانیلغتنامه دهخداشترچرانی . [ ش ُ ت ُ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) عمل شترچران . نگهبانی شتر. اشترچرانی . ساربانی . شتربانی . رجوع به اشترچرانی شود.
شترهلغتنامه دهخداشتره . [ ش ِ ت ِ رَ / رِ ] (ص ) بی سلیقه و بی نظم . (فرهنگ فارسی معین ). شلخته . شلدی .
شترداریلغتنامه دهخداشترداری . [ ش ُ ت ُ ] (حامص مرکب ) عمل شتردار. نگهبانی شتر. ساربانی . ساروانی . شتربانی . || شتر داشتن و مالک شتر بودن . رجوع به اشترداری شود.
شترپلوکلغتنامه دهخداشترپلوک . [ ش ُ ت ُ پ ُ ] (اِ مرکب ) شتربالوغ . (فرهنگ شعوری ). شتربلوک . رجوع به شتربالوغ شود.
شتر ساختنلغتنامه دهخداشتر ساختن . [ ش ُ ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه است از مال کسی را خوردن . (از یادداشت مؤلف ): برای فلان شتر ساخت ؛ برای او حساب سازی کرد. مالش را خورد و برایش حساب بالا آورد.
دوآب الشترلغتنامه دهخدادوآب الشتر. [ دُ ب ِ اَ ل ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد دارای 330 تن سکنه . آب آن از چشمه ها. ساکنین از طایفه ٔ حسنوند می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
پیشترلغتنامه دهخداپیشتر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ، ق ) (از: پیش + تر، علامت تفضیل ) سابق . سابقاً. از پیش . قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش . اسبق . اقدم : چنان بد که یک روزپرویز شاه همی آرزو کرد نخجیرگاه بیاراست بر سان شاهنشهان که بودند ازو پیشتر در جهان .
خانقاه شترلغتنامه دهخداخانقاه شتر. [ ن َ / ن ِ هَِ ش ُ ت ُ ] (اِخ ) نام ناحیتی بوده است بر سر راه گنجه . مستوفی در نزهة القلوب آرد: از قراباغ تا دیه هر سه فرسنگ ، ازو تا غرق پنج فرسنگ ، ازو تا دیه لبندان چهار فرسنگ ، ازو تا بازار جوق سه فرسنگ ، ازو تا شهر بردع چهار
راشترلغتنامه دهخداراشتر. [ ت َ ] (اِخ ) نام آبادیی است در شبه قاره ٔ هند که در ناحیه ٔ مابین شمال و مشرق قرار دارد. (از تحقیق ماللهند ص 157).