شاوزدلغتنامه دهخداشاوزد. [ وَ ] (اِ) خار سفیدی باشد شبیه به درمنه که آن را بعربی ثَغام گویند. (برهان قاطع) (ازفرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). اسم سوکه است سفید شبیه به شیح و بعربی ثغام نامند. (فهرست مخزن الادویه ). خار سپید که جاوزد نیز گویند و بعربی ثغام خوانند و در قاموس بمعنی درمنه گفته . (از فره
شاهزادلغتنامه دهخداشاهزاد. (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف شاهزاده . زاده ٔ شاه . مرد یا زنی که از نسل شاه باشد : چنین گفت هر کس که ای شاهزادکه هستی ز شاه جهاندار یاد. فردوسی .شودتا رساند سوی شاهزادبگفت آنزمان با فرنگیس شاد. <p c
شهزودلغتنامه دهخداشهزود. [ ش َ ] (اِخ ) شهزور. شهرزور. (از ناظم الاطباء) (از برهان ). رجوع به شهرزور شود.