شاخینلغتنامه دهخداشاخین . (ص نسبی ) از شاخ + ین علامت نسبت ؛ شاخدار. دارای شاخ . || پرشاخ : یل پهلوان دید دیوی نژندسیاهی چو شاخین درختی بلند.اسدی (گرشاسب نامه چ حبیب یغمائی ص 111 بیت 16).<br
شاخینفرهنگ فارسی عمید۱. شاخدار؛ دارای شاخ.۲. پرشاخه: ◻︎ یل پهلوان دید دیوی نژند / سیاهی چو شاخیندرختی بلند (اسدی: ۱۱۹).
شاخنلغتنامه دهخداشاخن . [ خ ِ ] (اِخ ) مرکز دهستان شاخنات ، بخش درمیان ، شهرستان بیرجند واقع در 87هزارگزی باختر در میان و 30 هزارگزی خاور شاهراه مشهد به زاهدان . کوهستانی و آب و هوای آن معتدل ، جمعیت آن : <span class="hl" dir
ساخنلغتنامه دهخداساخن . [ خ ِ ] (ع ص ) گرم . یوم ساخن ؛ روزی گرم . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). ج ، سُخّان .
ساخنلغتنامه دهخداساخن . [ خ ِ ] (اِ) ساروج . (جهانگیری ). و آن چیزی باشد که آهک داخل آن سازند و کارفرمایند. (برهان )... که در حوض و حمام کار کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). سارو. چارو. ساروج . صاروج . || روح حیوانی (؟). (از شعوری ج 2 ورق <span class="hl" dir="l
شاخینگی متخلخلporokeratosisواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شاخی شدن رایج و مزمن و پیشرونده و ناهمگون پوست که در افراد دارای پوست روشن دیده میشود و در بررسیهای آسیبشناختی نمایی متخلخل دارد
نژندلغتنامه دهخدانژند. [ ن ِ / ن َ ژَ ] (ص ) اندوهگین . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). غمناک . (لغت فرس اسدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). افسرده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). پژمرده . فرومانده . (برهان قاطع) (فرهنگ
شاخینگی متخلخلporokeratosisواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شاخی شدن رایج و مزمن و پیشرونده و ناهمگون پوست که در افراد دارای پوست روشن دیده میشود و در بررسیهای آسیبشناختی نمایی متخلخل دارد