سیاهیلغتنامه دهخداسیاهی . (حامص ) مقابل سفیدی . سیاه . (از آنندراج ) : بعشق اندر نهیبی زین بتر نیست سیاهی را ز پس رنگی دگر نیست . (ویس و رامین ).حسنک ... جبه ای داشت حبری رنگ با سیاهی میزد. (تاریخ بیهقی ).بر سیاهی سنگ اگر زرت سپ
سیاهیفرهنگ فارسی عمید۱. تیرگی؛ تاری؛ تاریکی.۲. [مقابلِ سفیدی] سیاه بودن.⟨ سیاهی لشکر:۱. گروهی از مردم که برای نمایاندن کثرت و انبوهی لشکر جمع شوند و به کار جنگ نیایند.۲. [مجاز] اشخاص بیخاصیت.
سیاهیفرهنگ فارسی معین(ص نسب .) 1 - منسوب به سیاه ، وضعیت و کیفیت سیاه بودن . 2 - تاریکی . 3 - چیز تیره و نامشخص که معمولاً به علت دوری تشخیص آن دشوار است . ؛ ~ لشکر گروهی از مردم که تنها برای نمایش انبوهی و بسیاری جمعیت به کار گرفته می شوند.
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
نوشابۀ سویاsoya beverage/ soybeverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که غالباً از سویا و محصولات آن تهیه میشود
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
سیاهیدانلغتنامه دهخداسیاهیدان . (اِ مرکب ) دوات . مرکبدان . ظرفی که در آن مرکب تحریر ریزند. (ناظم الاطباء).
سیاهیلشکرextra 1واژههای مصوب فرهنگستانشخصی که نقشی غیرفعال بهصورت جزئی از یک جمعیت را بر عهده دارد
دل سیاهیلغتنامه دهخدادل سیاهی . [ دِ ] (حامص مرکب ) دل سیاه بودن . سیاه دلی . تیره دلی : دل سیاهی دهند و رخ زردی بهل این سرخ و سبز اگر مردی .اوحدی .
سیاهی کردنلغتنامه دهخداسیاهی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمودار شدن . (غیاث اللغات ). کنایه از نمایان شدن . (آنندراج ) : ماه نو نتواند از روی خجالت شد سپیدچون سیاهی میکند از گوشه ای ابروی دوست . طاهر غنی (از آنندراج ). || سیاهی زدن <spa
سیاهی نمودنلغتنامه دهخداسیاهی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) مرادف سیاهی زدن . || کنایه از نمایان شدن . (آنندراج ).
لعطةلغتنامه دهخدالعطة. [ ل ُ طَ ] (ع اِ) سیاهی گردن گوسپند. || گردن بند. || سیاهی که بدان زنان به روی خط کشند. || خطی است سیاه که زنان بر رو کشند. || سیاهی سرخی آمیزروی چرغ . || سیاهی گردن . (منتهی الارب ).
سیاهی کردنلغتنامه دهخداسیاهی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمودار شدن . (غیاث اللغات ). کنایه از نمایان شدن . (آنندراج ) : ماه نو نتواند از روی خجالت شد سپیدچون سیاهی میکند از گوشه ای ابروی دوست . طاهر غنی (از آنندراج ). || سیاهی زدن <spa
سیاهی نمودنلغتنامه دهخداسیاهی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) مرادف سیاهی زدن . || کنایه از نمایان شدن . (آنندراج ).
سیاهی دهلغتنامه دهخداسیاهی ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) شرمنده ساز. (از فرهنگ رشیدی ). شرمنده کن و خجل ساز یعنی شخصی که مردم را در گفتگو شرمنده و خجل سازد. (برهان ) (آنندراج ). || طاقت ده . || آرایش ده . (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || خلافت ده . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ) (ناظم الا
سیاهیدانلغتنامه دهخداسیاهیدان . (اِ مرکب ) دوات . مرکبدان . ظرفی که در آن مرکب تحریر ریزند. (ناظم الاطباء).
دل سیاهیلغتنامه دهخدادل سیاهی . [ دِ ] (حامص مرکب ) دل سیاه بودن . سیاه دلی . تیره دلی : دل سیاهی دهند و رخ زردی بهل این سرخ و سبز اگر مردی .اوحدی .
روسیاهیلغتنامه دهخداروسیاهی . (حامص مرکب ) سیاه بودن روی . (ناظم الاطباء). چگونگی و حالت روسیاه . || رسوایی و فضیحت . || جرم و تقصیر خطا و گناه . (ناظم الاطباء) : ز ممکن روسیاهی در دو عالم جدا هرگز نشد واﷲ اعلم . شبستری . || شرمندگی ا
نامه سیاهیلغتنامه دهخدانامه سیاهی . [ م َ / م ِ ] (حامص مرکب )نامه سیاه بودن . گنهکاری . تبهکاری . اثیم و گنهکار وبدعمل بودن . صفت نامه سیاه . رجوع به نامه سیاه شود.
درونسیاهیblack heart 2واژههای مصوب فرهنگستانقهوهای یا مشکی شدن قسمتهایی از درخت یا دار که لزوماً در نتیجۀ پوسیدگی نیست
تهسیاهیblack endواژههای مصوب فرهنگستانعارضهای در برخی از ارقام گلابی که به سیاه شدن بافتهای گلگاه میوه میانجامد