سیاهکلغتنامه دهخداسیاهک . [ هََ ] (ص مصغر) بسیاهی زننده . متمایل به سیاه : سیاهک بود زنگی خود بدیداربسرخی میزند چون گشت بیمار. نظامی .|| (اِ مصغر) آفت قارچی در گندم که دانه را سیاه کند. (یادداشت بخط مؤلف ). بیماری در زعفران . (یادد
سیاهکفرهنگ فارسی عمید۱. (کشاورزی) نوعی آفت قارچی غلات که بیشتر در گندم و جو بروز میکند و خوشه و دانه را به گردی سیاهرنگ تبدیل میکند؛ قرهجه.۲. (صفت) [قدیمی] سیاهرو؛ سیاهچهره.
سیاهکفرهنگ فارسی معین(هَ) (اِمصغ .) 1 - سیاه کوچک . 2 - قارچی است انگلی که نوعی از آن از تیرة اوستیلاژیناسه و نوع دیگرش از تیرة تیلتیاسه است ، اراقوا. 3 - لیخنیس .
شاهقلغتنامه دهخداشاهق .[ هَِ ] (ع ص ) بلند و مرتفع از کوه و بنا و جز آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ): جبل شاهق ، کوه بلند و مرتفع. (از دهار). ج ، شَواهِق . عال . عالی . مرتفع. رفیع. || ان فلاناً لذوشاهق و صاهل اذا اشتد غضبه ؛ یعنی او سخت خشم است . (از اساس البلاغه ٔ زمخشر
شاهکلغتنامه دهخداشاهک . [ هََ ] (اِ مصغر) مصغرشاه . شاه کوچک . شاه خرد. || نام قسمی برنج . (یادداشت مؤلف ). || قسمی هندوانه که رنگ پوست سفید دارد. (یادداشت مؤلف ). || ترتیزک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شاهی (سبزی ) شود.
شاهکلغتنامه دهخداشاهک . [ هََ ] (اِخ )ابن محمد الکرابیسی از خاندان بزازان یا برازیان بیهق بوده است . مؤلف تاریخ بیهق نویسد: ایشان (بزازان ) از اوساط مشایخ و تجار بوده اند و خاندانی قدیم و ثروتی و استظهاری داشته اند و اصل ایشان از خواجه عبداﷲ... محمدالکرابیسی و او را سه پسر بود علی و محمد وشا
شاهیکلغتنامه دهخداشاهیک . (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند.دارای 44 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، شلغم و زعفران است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
سیاهکللغتنامه دهخداسیاهکل . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیاهکل و دیلمان شهرستان لاهیجان . دارای هوای معتدل . آب قرای آن از رودخانه ٔ شمر و دوخرارود است که از ارتفاعات جنوبی سرچشمه میگیرد. محصول عمده ٔ آنجا برنج ، چای ، ابریشم و لبنیات . شغل عمده ٔ اهالی زراعت و گله داری است . این دهستان شامل
سیاهک 1melanosis, melanismواژههای مصوب فرهنگستاناختلالی ناشی از تولید بیش از اندازۀ رنگدانۀ ملانین در بخش یا بخشهایی از پوست
سیاهک 2smutواژههای مصوب فرهنگستانبیماری ناشی از قارچهای راستۀ اوستیلاگینالِس (Ustilaginales) که در اندامهای گیاه گَرد سیاه تولید میکند
دندرانلغتنامه دهخدادندران . [ ] (اِ) اراقو. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). سیاهک . رغیدا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اراقو شود.
سیاهکللغتنامه دهخداسیاهکل . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیاهکل و دیلمان شهرستان لاهیجان . دارای هوای معتدل . آب قرای آن از رودخانه ٔ شمر و دوخرارود است که از ارتفاعات جنوبی سرچشمه میگیرد. محصول عمده ٔ آنجا برنج ، چای ، ابریشم و لبنیات . شغل عمده ٔ اهالی زراعت و گله داری است . این دهستان شامل
ده مسافر سیاهکلغتنامه دهخداده مسافر سیاهک . [ دِه ْ م ُ ف ِ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در هشت هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 130 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="