سیاقتلغتنامه دهخداسیاقت . [ ق َ ] (ع مص ) روان کردن . (غیاث ) (آنندراج ). روانی و عدم اغلاق . (ناظم الاطباء). || (اِ) ترتیب . روش . طرز. قاعده : اکنون تاریخ که در آن بودیم بر سیاقت خویش برانیم . (تاریخ بیهقی ). و در این موضع اثبات این ابیات اگرچه نه از طرز و مساق این سی
سیاقتفرهنگ فارسی عمید۱. طرز؛ روش.۲. (اسم مصدر) روش خواندن و بیان کردن حدیث.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] راندن چهارپایان؛ راندن.
سیاقتفرهنگ فارسی معین(قَ) [ ع . سیاقة ] 1 - (مص م .) راندن (چهارپایان و غیره ). 2 - سخن راندن . 3 - حدیث گفتن .
شاکتلغتنامه دهخداشاکت . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) نام شخصی است که در نحو و شعر هند قدیم کتابی بنام شاکت داشته است . (ماللهند بیرونی ص 65).
شاکدلغتنامه دهخداشاکد. [ ک ِ ] (ع ص ) دهنده و بخشنده . (از اقرب الموارد). شاکر: انه لشاکر شاکد . (از ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس ).
ساقطلغتنامه دهخداساقط. [ ق ِ ] (ع ص ) افتاده . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). بر زمین افتاده . از بالا بپایین افتاده . فروافتاده . فرود آمده . || مرد فرومایه . بی اصل . (دهار). ناکس و فرومایه . (منتهی الارب )(غیاث بنقل از لطائف ). کسی است که شمرده نمیشود از برگزیدگان جوانان . مثل سقط. (شر
ساکتلغتنامه دهخداساکت . [ ک ِ ] (اِخ ) میرزا غلامرضا شیرازی از شاعران و خوشنویسان شیراز در اوائل قرن چهاردهم هجری قمری بوده و تا سال 1313 هَ . ق . حیات داشته است . او راست :در فصل بهار با یکی حور سرشت یک شیشه ٔ می بطرف جوی و لب کشت بهتر بود از کوث
ساکتلغتنامه دهخداساکت . [ ک ِ ] (اِخ ) میرزا محمدامین فرزند میرزا مؤمن بن خواجه میرزا بیک کدخدای تبریز است . ساکت از شاعران قرن یازدهم و از معاصران و مصاحبان صائب تبریزی است و این تخلص را نیز در اصفهان از صائب گرفته است . وی مدتی در مشهد سکونت داشت . در روزگار عالمگیر اول به هند رفت و داخل «
سیاقت اعدادلغتنامه دهخداسیاقت اعداد. [ ق َ ت ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این صنعت چنان باشد که دبیر یا شاعر در نثر یا نظم عددی را از اسماء مفرده بر یک نسق براند و هر یک از آن اسما بنفس خویش معنی دار بود و نام چیزی دیگر و اگر با این صنعت ازدواج لفظ یا تجنیس یا تضاد یا صنعتی دیگر از صنعتهای بلاغت
مفردهلغتنامه دهخدامفرده . [ م ُ رَدَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث مفرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنها. (غیاث ) (آنندراج ). || در اصطلاح اهل دفتر، جمع را گویند از جهت آنکه قرینه ندارد. (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در اصطلاح سیاق ، مدی که زیر آن جمع نویسند. (فرهنگ نظام ) :</spa
مبسوطهلغتنامه دهخدامبسوطه . [ م َ طَ ] (ع ص ) فراخ و فراخی کرده شده . || چیز غیرمرکب . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِخ ) شِعْرای یمانی : شعری به سیاقت یمانی بی شعر به آستین فشانی مبسوطه به یک چراغ زنده مقبوضه دو چشم زاغ کنده .(لیلی و مجن
رعایت یافتنلغتنامه دهخدارعایت یافتن . [ رِ ی َ ت َ ] (مص مرکب ) رعایت شدن . مراعات گردیدن . ملاحظه شدن . (یادداشت مؤلف ) : هر گاه که این دو طرف به واجبی رعایت یافت کمال کامکاری حاصل آید. (کلیله ودمنه ). اگر این مصلحت بر این سیاقت رعایت نیافتی نظام کارها گسسته نگشتی . (کلیله
حبورلغتنامه دهخداحبور.[ ح ُب ْ بو ] (ع مص ) شادی . (ادیب نطنزی ) : ابتدا سه شبانروز ایام و لیالی متواتر و متوالی به حبور و سرور جشن و سور داشتند. (جهانگشای جوینی ). بدین سیاقت و هیئت با فنون حبور و سرور هفته ای جشن و سور بود. (جهانگشای جوینی ). || فراخی عیش .
سیاقت اعدادلغتنامه دهخداسیاقت اعداد. [ ق َ ت ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این صنعت چنان باشد که دبیر یا شاعر در نثر یا نظم عددی را از اسماء مفرده بر یک نسق براند و هر یک از آن اسما بنفس خویش معنی دار بود و نام چیزی دیگر و اگر با این صنعت ازدواج لفظ یا تجنیس یا تضاد یا صنعتی دیگر از صنعتهای بلاغت