سلاملغتنامه دهخداسلام . [ س َ ] (ع اِ) کلمه ٔ دعایی مأخوذ از تازی ، به معنی بهی که در درود بر کسی گویندیعنی سلامت و بی گزند باشید و نیز تهنیت و زندش و تحیت و درود و خیر و عافیت و تعظیم و تکریم و با فعل دادن ، کردن ، و زدن و گفتن آید. (از ناظم الاطباء). درودگفتن . تهنیت گفتن . (فرهنگ فارسی مع
سلاملغتنامه دهخداسلام . [ س ِ ] (ع مص ) صلح کردن و آشتی نمودن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سلامفرهنگ فارسی عمید۱. واژهای که در آغاز گفتگو به کار میرود.۲. (فقه) سه جملهای که با سلام آغاز میشود و از ارکان نماز است و نمازگزار در آخرین رکعت نماز بیان میکند.۳. تحیت و درود.۴. [قدیمی] پاکی رهایی از عیب و آفت.۵. (نظامی) احترام مرد نظامی به حالت خبردار و بالا بردن دست راست و قرار دادن نوک
گوه سِلامگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی درآمدن زایده در پلک بالای چشم ناشی از آلودگی را گویند و اعتقاد داشتند برای خوب شدن آن باید بر مدفوع انسان سلام گفت ، پلکآماس ، بلفاریت ، Blepharitis
saluteدیکشنری انگلیسی به فارسیسلام، درود، احترام نظامی، سلام نظامی، سلام کردن، سلام دادن، سرلام کردن، تهنیت گفتن
salutesدیکشنری انگلیسی به فارسیسلام، درود، احترام نظامی، سلام نظامی، سلام کردن، سلام دادن، سرلام کردن، تهنیت گفتن
سلام دادنلغتنامه دهخداسلام دادن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) سلام کردن : چون دید پدر سلام دادش بس دلخوشی تمام دادش . نظامی .رجوع به سلام شود.
گوه سِلامگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی درآمدن زایده در پلک بالای چشم ناشی از آلودگی را گویند و اعتقاد داشتند برای خوب شدن آن باید بر مدفوع انسان سلام گفت ، پلکآماس ، بلفاریت ، Blepharitis