سوگلغتنامه دهخداسوگ . (اِ) مصیبت . غم . ماتم . اندوه . (برهان ) (جهانگیری ). ماتم . (غیاث ). غم و ماتم بخلاف سور. (آنندراج ) : زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله چنان مادر ابر سوگ عروس سیزده ساله . رودکی .بخون پدر من جگرخسته ام <br
سوگفرهنگ فارسی عمید۱. مصیبت؛ ماتم؛ عزا.۲. غم؛ اندوه: ◻︎ سوی زال رفتند با سوگ و درد / رخان پر ز خون و سران پر ز گرد (فردوسی: ۱/۳۱۷).
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
نوشابۀ سویاsoya beverage/ soybeverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که غالباً از سویا و محصولات آن تهیه میشود
پیشگوئیلغتنامه دهخداپیشگوئی . (حامص مرکب ) عمل پیشگو. کهانت . عرافت . غیب گویی . (تمدن اسلام جرجی زیدان ج 3 ص 16).
سوگناکلغتنامه دهخداسوگناک . (ص مرکب ) غمناک . دردناک : نباشد نه رخ را بشویم ز خاک سزد گربباشم بدین سوگناک .فردوسی .
سوگلیلغتنامه دهخداسوگلی . [ س َ گ ُ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) محبوب . معشوق . برگزیده . (ناظم الاطباء).
سوگالغتنامه دهخداسوگا. (ص ) غمگین . اندوه ناک . (آنندراج ). بسیار حزین و غمگین . دارای مصیبت و حزن بسیار. (ناظم الاطباء).
سوگاهلغتنامه دهخداسوگاه . (اِخ ) دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . دارای 101 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ دینه رود. محصول آنجا غلات ، زغال اخته و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
سوگناکلغتنامه دهخداسوگناک . (ص مرکب ) غمناک . دردناک : نباشد نه رخ را بشویم ز خاک سزد گربباشم بدین سوگناک .فردوسی .
سوگلیلغتنامه دهخداسوگلی . [ س َ گ ُ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) محبوب . معشوق . برگزیده . (ناظم الاطباء).
سوگلی تپهلغتنامه دهخداسوگلی تپه . [ س ُ گ ُ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه . دارای 796 تن سکنه . آب آن از زرینه رود. محصول آنجا غلات ، حبوبات ، چغندر، پنبه ، کرچک ، کشمش . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی است
سوگالغتنامه دهخداسوگا. (ص ) غمگین . اندوه ناک . (آنندراج ). بسیار حزین و غمگین . دارای مصیبت و حزن بسیار. (ناظم الاطباء).
خاجسوگلغتنامه دهخداخاجسوگ . (اِ) داسی است که با آن غله را درو می کنند. (شعوری ج 1 ص 371). مصحف جاخسوگ . رجوع به همین لغت در لغت نامه و نیز رجوع به جاغسوگ و جاخسوگ در برهان قاطع چ معین شود.
مشاورۀ سوگgrief counselingواژههای مصوب فرهنگستانارائۀ مشاورۀ روانشناختی به افرادی که براثر مرگ عزیزانشان کارکرد طبیعیشان مختل شده است