سوهان کاریلغتنامه دهخداسوهان کاری . (حامص مرکب ) سائیدن با سوهان و استعمال سوهان در سائیدن و صیقل دادن . (ناظم الاطباء).
سوهانلغتنامه دهخداسوهان . (اِ) مخفف آن سوهَن . سان ساو. در اراک (سلطان آباد) «سن » مکی نژاد، طبری «سو» ، مازندرانی کنونی «سهن » . آلتی فولادی و آجیده که در ساییدن و صیقل کردن فلز و چوب بکار رود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چوب سای . سفن . (مهذب الاسماء). مبرد. (تاج العروس ) (دهار). آلتی آ
سوهانلغتنامه دهخداسوهان . (اِخ ) دهی است ازدهستان رادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سوهانلغتنامه دهخداسوهان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان پائین بخش طالقان شهرستان تهران . دارای 1077 تن سکنه . آب آن از قنات ، چشمه سار و رود محلی . محصول آنجا غلات ، سیب زمینی ، لوبیا، میوه جات . عده ای برای تأمین معاش بتهران ، مازندران و گیلان میروند. (از فرهنگ
شوهانلغتنامه دهخداشوهان . (اِخ ) یکی از طوایف پشت کوه از ایلات کرد ایران . ییلاق ایل مزبور در تهته و خوشول و قشلاق اش در بلوطسان است . (یادداشت مؤلف ). ایل کرد از طوایف پشتکوه . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 70).
چرخ کاریلغتنامه دهخداچرخ کاری . [ چ َ ] (حامص مرکب ) تراشکاری . تراش دادن فلزات . چرخ گری . سوهان کاری . نوعی صنعت که صنعتگر آنرا «چرخ کار» مینامیده اند. رجوع به چرخکار و چرخگر و چرخگری شود.
موشیلغتنامه دهخداموشی . (ص نسبی ) منسوب به موش . آنچه به موش نسبت دارد و مربوط است . (از یادداشت مؤلف ).- چراغ موشی ؛ چراغی است کم نور و ضعیف شعله که اکنون متروک است . ظرفی که در آن روغن کرچک یا نفت ریزند و فتیله ای بر کنار آن نهند و بیفروزند فتیله با شعله آمیخته
خرکلغتنامه دهخداخرک . [ خ َ رَ ] (اِ) مخفف خارک است و آن نوعی از خرمای خشک باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : نخود و کشمش و پسته خرک میده ببرقصب انجیر و دگر سرمش اسپید بیار. بسحاق اطعمه (از جهانگیری ).- خرم
کاریلغتنامه دهخداکاری . (ص نسبی ) شخصی که از او کارها آید. (برهان ). فعال . مفید. کارکن . شدیدالعمل . عامل . فاعل . فاعله . زرنگ . آنکه بسیار کار کند. مرد کاری . گاو کاری : گر تو خواهی که بفلخند ترا پنبه همی من بیایم که یکی فلخم دارم کاری . <p class="author
سوهانلغتنامه دهخداسوهان . (اِ) مخفف آن سوهَن . سان ساو. در اراک (سلطان آباد) «سن » مکی نژاد، طبری «سو» ، مازندرانی کنونی «سهن » . آلتی فولادی و آجیده که در ساییدن و صیقل کردن فلز و چوب بکار رود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چوب سای . سفن . (مهذب الاسماء). مبرد. (تاج العروس ) (دهار). آلتی آ
سوهانلغتنامه دهخداسوهان . (اِخ ) دهی است ازدهستان رادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سوهانلغتنامه دهخداسوهان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان پائین بخش طالقان شهرستان تهران . دارای 1077 تن سکنه . آب آن از قنات ، چشمه سار و رود محلی . محصول آنجا غلات ، سیب زمینی ، لوبیا، میوه جات . عده ای برای تأمین معاش بتهران ، مازندران و گیلان میروند. (از فرهنگ
سوهانلغتنامه دهخداسوهان . (اِ) مخفف آن سوهَن . سان ساو. در اراک (سلطان آباد) «سن » مکی نژاد، طبری «سو» ، مازندرانی کنونی «سهن » . آلتی فولادی و آجیده که در ساییدن و صیقل کردن فلز و چوب بکار رود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چوب سای . سفن . (مهذب الاسماء). مبرد. (تاج العروس ) (دهار). آلتی آ
سوهانلغتنامه دهخداسوهان . (اِخ ) دهی است ازدهستان رادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سوهانلغتنامه دهخداسوهان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان پائین بخش طالقان شهرستان تهران . دارای 1077 تن سکنه . آب آن از قنات ، چشمه سار و رود محلی . محصول آنجا غلات ، سیب زمینی ، لوبیا، میوه جات . عده ای برای تأمین معاش بتهران ، مازندران و گیلان میروند. (از فرهنگ