سهمگنلغتنامه دهخداسهمگن . [ س َ گ ِ ] (ص مرکب ) مخفف سهمگین : سوی رود با کاروانی گشن زه آبی بدوی اندرون سهمگن . ابوشکور بلخی .رجوع به سهمگین شود.
سهمگینلغتنامه دهخداسهمگین . [س َ ] (ص مرکب ) خوفناک . ترسناک . ترس آور : یکی سهمگین کار دارم بزرگ کز آن خیره گردد دو چشم سترک . فردوسی .ز زابلستان رستم آید بجنگ زیانی بود سهمگین زین درنگ . فردوسی .تی
سهمینلغتنامه دهخداسهمین . [ س َ ] (ص نسبی ) ترسناک . سهمگین : دگر دید دشتی همه کند مند در آن شهر سهمین درختی بلند.اسدی .
سهمگینفرهنگ فارسی عمیدخوفناک؛ ترسناک؛ ترسدار؛ ترسآور: ◻︎ سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی / کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی (سعدی: ۱۲۲).
سهمگیندیکشنری فارسی به انگلیسیdire, frightful, ghastly, grievous, grim, gruesome, hideous, horrendous, horrible, mighty, monstrous, morbid, nightmarish, prodigious, redoubtable
عنان راندنلغتنامه دهخداعنان راندن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) درآمدن . حمله آوردن . روی آوردن : از آن سهمگن تر سیاهی قوی عنان راند بر چالش خسروی .نظامی .
گنلغتنامه دهخداگن . [ گ ِ ] (پسوند) مخفف «گین ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ور. آور. اور. مند. ناک . (یادداشت مؤلف ). بمعنی صفت باشد هرگاه آنرا با کلمه ای ترکیب سازند، همچون : شرمگن و گرگن و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به شعوری ج 2 ص <span cl
فرمان کردنلغتنامه دهخدافرمان کردن .[ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان بردن . اطاعت کردن . فرمان برداری کردن . (یادداشت به خط مؤلف ) : فرمان کنی و یا نکنی ترسم بر خویشتن ظفر ندهی باری . رودکی .به ایرانیان گفت فرمان کنیددل خویش را زین سخ
زهابلغتنامه دهخدازهاب . [ زَ ] (اِ مرکب ) تراویدن آب باشد از کنار رودخانه و چشمه و تالاب و امثال آن . (برهان ) (ازغیاث ) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). آبی که کناررود، چشمه ، تالاب و غیره تراوش کند. (فرهنگ فارسی معین ). در تداول امروزی ، آبی که از جایی زهد، یعنی کم کم ترابد و آب اصلی نباشد