سنگ زنلغتنامه دهخداسنگ زن . [ س َ زَ ] (نف مرکب ) ترازوی کم وزن . (غیاث ) (برهان ). ترازویی که یکسر آن کم وزن باشد. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). پله سبک از ترازو و وزنه . (ناظم الاطباء) : تو طعنه زنی و ما همه کوه تو سنگزنی و ما همه طشت . <p class="a
تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
صافش شنی تندrapid sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب پس از زلالسازی از بستری شنی عبور داده میشود تا بقایای ذرات آن گرفته شود
صافش شنی کندslow sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب از میان بستری شنی با خصوصیات مشخص به سمت پایین پرانشت میکند و در خلال آن براثر فرایندهای فیزیکی و شیمیایی و زیستی خالصتر میشود
ترازوشکنلغتنامه دهخداترازوشکن . [ ت َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ ترازو. وزنه و باری که در سنجش ترازو را شکند. سنگین . وزین : زنان را ترازو بود سنگ زن بود سنگ مردان ترازوشکن .نظامی .
ناصرلغتنامه دهخداناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) محمدناصرخان بن قاسم خان در بنگاله و فرح آباد سکونت داشت . شاعر پارسی گو است و منظومه ٔ لیلی و مجنونی نیز سروده است . این بیت او راست :هر سر که ز عشق باخبر نیست هان بر سر سنگ زن که سر نیست .(از قاموس الاعلام ج <span class="hl"
ناصر هندوستانیلغتنامه دهخداناصر هندوستانی . [ ص ِ رِ هَِ ] (اِخ ) محمدناصرخان بن محمدقاسم خان از شاعران پارسی گوی هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن «بر نظم قصه ٔ لیلی و مجنون به طرز لطافت مشحون ظفر یافت ». از اشعار اوست :هر سر که ز عشق باخبر نیست هان بر سر سنگ زن که سر نیست هر سر که ز
مجمرلغتنامه دهخدامجمر. [ م ِ م َ ] (اِخ ) حسین طباطبائی ملقب به مجتهد الشعرا و متخلص به مجمر از سادات اصفهان بود. در آغاز شباب به تهران آمد و به یاری نشاط به دربار فتحعلی شاه قاجار راه یافت . وی در غزلسرایی در میان شاعران دوره ٔ بازگشت مقام ارجمندی دارد. بیشتر غزلهای سعدی را با موفقیت استقبال
ترازولغتنامه دهخداترازو. [ ت َ ](اِ) آلتی باشد که چیزها را بدان وزن کنند. (برهان )(از انجمن آرا) (از آنندراج ). آلتی که بدان وزن چیزها را معین کنند، و بتازی میزان گویند. (ناظم الاطباء). محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: پهلوی «ترازوک » ، ایرانی باستان «ترازو» ، «تره - آزو» ، «تره » از سانسکریت «
سنگلغتنامه دهخداسنگ . [ س ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کوهپایه ٔ بخش نوبران شهرستان ساوه . دارای 872 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
سنگلغتنامه دهخداسنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). هر یک از توده های بزرگ و سخت معدنی و طبیعی که دارای ساختمانی صلب و املا
سنگفرهنگ فارسی عمید۱. (زمینشناسی) مادۀ سفتوسخت که جزء ساختمان پوستۀ جامد زمین است و اغلب دارای مواد و عناصر معدنی است.۲. قطعۀ سنگ یا فلز به مقدار معین که با آن چیزی را در ترازو وزن کنند؛ سنگ ترازو؛ سنجه.۳. [قدیمی] مقیاسی برای اندازهگیری آب جاری، معادل حجم آبی که در ثانیه از قنات یا رودخانه جاری شود و مق
دانگ سنگلغتنامه دهخدادانگ سنگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) دانگ وزنی است و یا یک ششم واحد وزنی است ، و دانگ سنگ ظاهراً یعنی سنگی و وزنه ای که دارای وزن دانگ باشد یا برای وزن دانگ بکار رود نظیر درم سنگ و جز آن : علماء دین حق مر علم طب را و علم نجوم را همی دلیل اثبات نبوت کنند بر فل
رباط سنگلغتنامه دهخدارباط سنگ . [ رُ س َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . سکنه ٔ آن 290 تن .آب ده از قنات و محصول عمده ٔ آن غلات و حبوب و خشکبار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). و رجوع به ترجمه سفرنامه مازن
درمسنگلغتنامه دهخدادرمسنگ . [ دِ رَ س َ ] (اِ مرکب ) (از: درم ، مخفف درهم ،در وزن + سنگ ، وزن ) هموزن درم . (آنندراج ). مثقال . (دهار). هفت یک استیر. چهل درمسنگ یک اوقیه است . سنگ را از آنروی به درم الحاق کنند تا با درم سیم مشتبه نگردد، یعنی به سنگ سیم ، صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی در باب هفدهم از
دست سنگلغتنامه دهخدادست سنگ . [ دَ س َ ] (اِ مرکب ) دستاسنگ . (جهانگیری ).فلاخن . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به دستاسنگ شود.
دستاسنگلغتنامه دهخدادستاسنگ . [ دَ س َ ] (اِ مرکب ) فلاخن . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). قلاب سنگ .