سنادلغتنامه دهخداسناد. [ س َ ] (ص ) بسیار. (آنندراج ) (اوبهی ). بسیار. فراوان . وافر. (برهان ). رجوع به وسناد شود.
سنادلغتنامه دهخداسناد. [ س ِ ] (ع اِ) در شعر عرب اختلاف حذو است و اختلاف تأسیس و در شعر پارسی اختلاف رِدْف است ، چنانکه گفته اند:کنی ناخوش به ما بر زندگانی اگر از ما دمی دوری گزینی . (المعجم چ مدرس رضوی ص 284).یکی از عیو
سنادلغتنامه دهخداسناد. [ س ِ ](ع ص ) شتر ماده ٔ قوی هیکل . || (اِ) جانوری است . یا همان کرگدن است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سنادفرهنگ فارسی عمیددر عروض، از عیوب قافیه و آن اختلاف ردف است خواه اصلی باشد یا زائد، مانند زندگانی و نشینی، قدر و صبر. Δ شاعران عرب اجتماع واو و یا را در ردف اصلی جایز میدانند و مثلاً عمود و شهود را با عمید و شهید قافیه میکنند.
سنادفرهنگ فارسی معین(س ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اختلاف داشتن . 2 - (اِمص .) اختلاف . 3 - در شعر عربی اختلاف حذو و اختلاف تأسیس است و در شعر پارسی اختلاف ردف است .
سناطلغتنامه دهخداسناط. [ س ِ ] (ع ص ) مرد کوسه که وی را ریش نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوسه . (دهار). || مرد سبک ریش در رخسار یا آنکه ریش بر زنخ او باشد نه بر عارض . ج ، سُنُط، اسناط. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شناتلغتنامه دهخداشنات . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) شُناة. ج ِ شانی . (از ناظم الاطباء). دشمن دارندگان و این جمع تکسیر شانی ٔ است که مهموزاللام است . (غیاث اللغات ). رجوع به شانی ٔ شود.
شناطلغتنامه دهخداشناط. [ ش ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه قزوین و زنجان ، میان شریف آباد و خرم دره ، در 221400گزی تهران . (یادداشت مؤلف ).
اِِسنادفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ِسناد، نسبت، نسبت دادن، منسوب کردن، عطف، استناد، ارجاع مبنا، دلیل، چرایی خاستگاه حق بهحقداردادن صفت نسبی
مساندةلغتنامه دهخدامساندة. [ م ُ ن َ دَ ] (ع مص ) مسانده . مساندت . قوت دادن کسی را و یاریگری کردن او را.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پاداش دادن کسی را بر کاری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شعر مختلف الردفین گفتن . (منتهی الارب ). مخالفت افکندن میان قوافی . (المصادر زوزنی ). «سناد» آ
ارواریسلغتنامه دهخداارواریس . [ ] (اِ) کرگدن . کَرگ . کَرکَند. حریش . مِرمیس . هرمیس . سناد. حمار هندی . وحیدالقرن . نِشان . غَندا. حمار ابیض . رجوع به کرگدن شود.
ماندستانلغتنامه دهخداماندستان . [دِ ] (اِخ ) بیابانی است سی فرسنگ در سی فرسنگ و در آن دیهها و نواحی است مانند ایراهستان بر ساحل دریا افتاده است و ریعی دارد چنانکه از یک من تخم هزار من دخل باشد و همه بخس است و جز آب باران هیچ آب دیگر نبود و مصنعها کرده اند که مردم آب از آن خورند و هرگاه باران در ا
کرگدنلغتنامه دهخداکرگدن . [ ک َ گ َ دَ ] (اِ) کرگ . کرگندن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هرمیس . (منتهی الارب ).کرگ . (مهذب الاسماء). حمارهندی . (شفا ص 470) (از صبح الاعشی ج 2 ص 37). ریما. ارج .
اسنادلغتنامه دهخدااسناد. [ اِ ] (ع مص ) نسبت کردن به . بازخواندن به . بستن به : مدار باکرمش بیم از گنه مخلص دگر به خویشتن اسناد این گناه مده . مخلص کاشی . || منسوب کردن حدیث به کسی . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). برداشتن سخن
وسنادلغتنامه دهخداوسناد. [ وَ ] (ص ، ق ) بسیار و انبوه و فراوان بودن هر چیزی . (آنندراج ) (برهان ). بسیار. (فرهنگ اسدی ). پر. (فرهنگ اسدی ). بسیارو فراوان و پر و سرشار. (ناظم الاطباء) : امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. <p clas
ثبت اسنادلغتنامه دهخداثبت اسناد. [ ث َ ت ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اداره ٔ ثبت اسناد؛ اداره ای که بدانجا اسناد عقود و ایقاعات را در دفاتر رسمی دولتی نویسند تاحجت باشد. || مباشر ثبت . آن کس که شغل ثبت اسناد یا املاک ورزد. ثبات . شروطی . چک نویس . صکاک .