سمنولغتنامه دهخداسمنو. [ س َ م َ ] (اِ) چیزی است مانند حلوای تر و آنرا از شیره ٔ ریشة گندم سبز شده پزند. (برهان ) (آنندراج ). نیداه . (ابن بطوطه ). چیزی است که از گندم سبز پزند و در خراسان متعارف است و خشخاش و گردکان و بادام و پسته در آن کنند و در عرف حلوای سمنگ گویند. (فرهنگ رشیدی ).
سمنوفرهنگ فارسی عمیدنوعی خوراک شبیه حلوا که از شیرۀ گندم سبزکرده و آرد پخته میشود و بیشتر برای عید نوروز درست میکنند و آن را در بساط هفتسین میگذارند.
سمنوفرهنگ فارسی معین(سَ مَ) (اِ.) نوعی شیرینی که از شیرة گندم سبز کرده و آرد می پزند و در سفرة هفت سین می گذارند.
شمنیلغتنامه دهخداشمنی . [ ش َ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس تقی الدین احمدبن محمدبن حسن ... شمنی حنفی . در اسکندریه بدنیا آمد و به سال 872 هَ . ق . در قاهره درگذشت . او راست : شرح الفیه موسوم به منهج المسالک (یا اوفق المسالک الی الفیة ابن مالک ). (از معجم المطبوعات
شمنیلغتنامه دهخداشمنی . [ ش َ م َ ] (حامص ) بت پرستی . || (ص نسبی ) منسوب به شمن . || پیرو شمن : و بیشتر از ایشان [ از مردم چین ] دین مانی دارند، ملک ایشان شمنی است . (حدود العالم ).
سمنونلغتنامه دهخداسمنون . [ س َ ] (اِخ ) نام درویشی بود صاحب حال و ریاضت کش . (برهان ). نام یکی ازدرویشان بزرگوار بود چه سمنون محب لقب داشته . (آنندراج ). شیخ عطار آرد: سمنون المحب ، مکنی به ابوالحسن بن عبداﷲ الخواص معاصر جنید. هجویری گوید: غلام الخلیل مردی مرائی و مدعی پارسائی و تصوف که خود ر
هفت سینفرهنگ فارسی عمیدسفرهای که هنگام تحویل سال نو میاندازند و در آن هفت قسم خوردنی که حرف اول اسم آنها سین باشد از قبیل سیر، سرکه، سیب، سماق، سمنو، سنجد، سبزی میگذارند و از آن به سلامتی و سعادت و سرسبزی تفٲل میزنند.
سمنونلغتنامه دهخداسمنون . [ س َ ] (اِخ ) نام درویشی بود صاحب حال و ریاضت کش . (برهان ). نام یکی ازدرویشان بزرگوار بود چه سمنون محب لقب داشته . (آنندراج ). شیخ عطار آرد: سمنون المحب ، مکنی به ابوالحسن بن عبداﷲ الخواص معاصر جنید. هجویری گوید: غلام الخلیل مردی مرائی و مدعی پارسائی و تصوف که خود ر