سمطلغتنامه دهخداسمط. [ س َ] (ع مص ) پاکیزه کردن موی بزغاله جهت بریان کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اورود کردن بزغاله را جهت بریان کردن . (ناظم الاطباء). || آویختن چیزی را. || تیز کردن کارد. || (ص ) مرد سبک حال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).سمط [ س ُ ] (ع اِ) جامه ٔ صوف .
سمطلغتنامه دهخداسمط. [ س ِ ] (ع اِ) رشته ٔ مروارید. (غیاث ) (مهذب الاسماء) (دهار) (السامی ). رشته ٔ مروارید یا شبه و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : خامه ٔ او چو یار شد بادست سمط لؤلؤ ز یک نقط پیوست . سنایی .درکتاب محکم لاَّ
سمطلغتنامه دهخداسمط. [ س ُ م ُ ] (ع اِ) ج ِ سِماط، به معنی آنچه بدان طعام کشند و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) ناقة سمط؛ شتر ماده بیداغ و نشان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماده شتر بی داغ و نشان . (ناظم الاطباء). || نعل سمط؛ نعل یک لخت . (منتهی الارب ). کفش یک لخت ساده ٔ بی
سمتلغتنامه دهخداسمت . [ س َ م َ ] (اِ) سَمَد. نامی که در طوالش و اطراف رشت به اوجا دهند. رجوع به اوجا شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
سمتلغتنامه دهخداسمت . [ س ِ م َ ] (ع اِ) سمة. قرابت و خویشی . (ناظم الاطباء). || رتبه . مقام : و دانستیم رأی هند که این جمع بنام او کرده اند سمت پادشاهی است . (کلیله و دمنه ).دزد بیان من است هر که در این عهدبر سمت شاعریش نام برآمد. خاقان
سمتلغتنامه دهخداسمت . [س َ ] (ع اِ) طرف . سوی . (ناظم الاطباء) : نه راه سوی مقصدی بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دلیلی و نشان یافتم . (کلیله و دمنه ). || نزد. || جانب و کنار. (ناظم الاطباء). جانب . (غیاث ) (آنندراج ). || ناحیه . ولایت . کشور. محله . وطن . || راه
سمدلغتنامه دهخداسمد. [ س َ ] (ع ق ) همیشه ، یقال : هولک سمداً؛ ای سرمداً. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
سمطیلغتنامه دهخداسمطی . [ س ِ طی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به سمط.- شعر سمطی ؛ شعر مسمط. (ناظم الاطباء).
سمطیهلغتنامه دهخداسمطیه . [ س ُ م َ طی ی َ ] (اِخ ) یا سمیطیه یا شمیطیه اصحاب یحیی بن ابی السمیط معتقد به امامت محمد پسر دیگر امام جعفر صادق (ع ) بجای امام موسی کاظم (ع ) و معتقد به امامت پسران محمد. (از خاندان نوبختی ص 257).
سمطیةلغتنامه دهخداسمطیة. [ س ِ طی ی َ ] (ع ص نسبی ) قصیده ٔ سمطیة به معنی قصیده ٔ مسمط است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
باشلابلغتنامه دهخداباشلاب . [ ] (مغولی ، اِ) رئیس .سرکرده . (یادداشت مؤلف ) (فهرست لغات سمط العلی ).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خلوتی مالکی . او راست قصیده ای موسوم به : سمط العقود فی مدح سرّالوجود.
دیرالمغانلغتنامه دهخدادیرالمغان . [ دَ رُل ْ م ُ ](اِخ ) در حمص در خرابه های تل بنی سمط واقع است که درنزد نصاری احترام بسیار دارد. (از معجم البلدان ).
سمطیلغتنامه دهخداسمطی . [ س ِ طی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به سمط.- شعر سمطی ؛ شعر مسمط. (ناظم الاطباء).
سمطیهلغتنامه دهخداسمطیه . [ س ُ م َ طی ی َ ] (اِخ ) یا سمیطیه یا شمیطیه اصحاب یحیی بن ابی السمیط معتقد به امامت محمد پسر دیگر امام جعفر صادق (ع ) بجای امام موسی کاظم (ع ) و معتقد به امامت پسران محمد. (از خاندان نوبختی ص 257).
سمطیةلغتنامه دهخداسمطیة. [ س ِ طی ی َ ] (ع ص نسبی ) قصیده ٔ سمطیة به معنی قصیده ٔ مسمط است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
متسمطلغتنامه دهخدامتسمط. [ م ُ ت َ س َم ْ م ِ ] (ع ص ) آویخته شونده به چیزی . (آنندراج ). آویخته به چیزی و معلق . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسمط شود.
ابوالسمطلغتنامه دهخداابوالسمط. [ اَ بُس ْ س ِ ] (اِخ ) مروان بن ابی حفصه سلیمان بن یحیی بن ابی حفصه ، شاعر. بعضی کنیت او را ابوالهندام گفته اند. رجوع به مروان بن ابی حفصه شود.
ابوالسمطلغتنامه دهخداابوالسمط. [ اَ بُس ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن السمط یکی از افراد بنی مروان بن ابی حفصه و او شاعراست و دیوان وی نزدیک صد ورقه است . (ابن الندیم ).
ابوالسمطلغتنامه دهخداابوالسمط. [ اَ بُس ْ س ِ ] (اِخ ) مروان بن سلیمان بن یحیی بن ابی حفصه . رجوع به مروان ... شود.
تسمطلغتنامه دهخداتسمط. [ ت َ س َم ْ م ُ ] (ع مص ) آویخته شدن به چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعلق به چیزی . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تعلق شود.