سرپرستلغتنامه دهخداسرپرست . [ س َ پ َ رَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مهماندار. (آنندراج ). || خادم و خدمتکار. (برهان ) (غیاث ). || بیماردار و پرستار بیمار ومواظب مریض از دوا و غذا. (انجمن آرا) : بدستوری سرپرستان سه روزمر او را بخوردن نیم دلفروز.
سرپرستفرهنگ فارسی عمید۱. پرستار.۲. نگهبان.۳. بزرگتر خانواده.۴. کسی که در اداره یا بنگاهی به جای رئیس کار میکند.
سرپرستدیکشنری فارسی به انگلیسیadministrator, boss , caretaker, chaperon, chaperone, commissioner, custodian, director, guardian, head, headman, mistress, old man, overseer, presider, provost, superintendent, supervisor, tutelary, ward, warden
سررسدلغتنامه دهخداسررسد. [ س َرْ، رَ س َ ] (اِ مرکب ) سربازی که در اول صف ایستاده باشد. (یادداشت مؤلف ).
سرپرستیلغتنامه دهخداسرپرستی . [ س َ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) تیمار حال کردن . (غیاث )(آنندراج ). || ریاست . بزرگی : سرپرستی رنج و خدمت آفت است من فراق این و آن خواهم گزید. خاقانی .به خورسندی برآور سرکه رستی بلایی محکم آمد سرپرستی .<b
سرپرستیلغتنامه دهخداسرپرستی . [ س َ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) تیمار حال کردن . (غیاث )(آنندراج ). || ریاست . بزرگی : سرپرستی رنج و خدمت آفت است من فراق این و آن خواهم گزید. خاقانی .به خورسندی برآور سرکه رستی بلایی محکم آمد سرپرستی .<b
افسرپرستلغتنامه دهخداافسرپرست . [ اَ س َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) تاج پرست . پرستنده ٔ تاج و افسر : ز ماهی تا بماه افسرپرستت ز مشرق تا بمغرب زیر دستت .نظامی .