سروادلغتنامه دهخداسرواد. [ س َرْ ] (اِ) کلام منظوم و شعر. (برهان ) (غیاث ). شعر پارسی . (تفلیسی ) : دگر نخواهم گفتن همی ثنا وغزل که رفت یکرهه بازار و قیمت سرواد. لبیبی (از لغت فرس ص 108).زهی به عدل
سروادفرهنگ فارسی عمیدشعر؛ سخن منظوم: ◻︎ دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل / که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۹).
سروادفرهنگ نامها(تلفظ: sarvād) (در قدیم) سروا ، سرواده ، سروده ، افسانه ، چکامه ، چامه ؛ (در قدیم) کلام منظوم ، شعر .
شرواضلغتنامه دهخداشرواض . [ ش ِرْ ] (ع ص ) شتر نرم و فربه و رام . ج ، شَراویض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شرواذلغتنامه دهخداشرواذ. [ ش َرْ ] (اِخ ) دیهی بوده است در سیستان . (از فتوح البلدان چ مصرص 401) (از معجم البلدان ) (تاریخ سیستان ذیل ص 18).
شرواطلغتنامه دهخداشرواط. [ ش ِرْ ] (ع ص ) مرد دراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دراز. (مهذب الاسماء). مرد دراز ظریف گوشت . (از اقرب الموارد). || شتر دراز. (مذکر و مؤنث در وی یکسان است ). گویند: جمل شرواط و ناقة شرواط. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر دراز شتاب و ظریف . (از اقرب الموار
صرواتلغتنامه دهخداصروات . [ ص َ رَ ](اِخ ) گویا ج ِ صروة است که به واحد برگشته است و آن قریه ها است از سواد حله ٔ مزیدیة. (معجم البلدان ).
سروادهلغتنامه دهخداسرواده . [ س َرْ دَ / دِ ] (اِ) قافیه ٔ شعر همچو بهار و نگار و هزار و زمین و کمین و امین . حرف دال در این لغت و لغت ماقبل بنا بر قاعده ٔ کلی نقطه دار است . (برهان ). قافیه باشد. (اوبهی ). قافیه ٔ شعر. (رشیدی ) : به
شعرفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) سخنی که دارای وزن و قافیه باشد؛ سخن منظوم؛ کلام موزون؛ سرواد.۲. [مجاز] سخن زیبایی که کاربرد عملی ندارد.
چکامهلغتنامه دهخداچکامه . [ چ َ م َ / م ِ] (اِ) قصیده را گویند وآن مطلعی است با ابیات متوازنه ٔ متشارکه در قافیه وردیف زیاده برهفده بیت ، مبتنی بر هفت شرط چنانکه نزد اهل این صنعت مبین است . (برهان ). شعر و قصیده است .(انجمن آرا) (آنندراج ). قصیده و چغامه . (نا
یکرههلغتنامه دهخدایکرهه . [ ی َ / ی ِ رَهََ / هَِ ] (ق مرکب ) یک باره . یکسره . به کلی . بالتمام . تماماً. به یک بارگی . (یادداشت مؤلف ) : دگر نخواهم گفتن همی سرود و غزل که رفت یکرهه بازار و قی
سروادهلغتنامه دهخداسرواده . [ س َرْ دَ / دِ ] (اِ) قافیه ٔ شعر همچو بهار و نگار و هزار و زمین و کمین و امین . حرف دال در این لغت و لغت ماقبل بنا بر قاعده ٔ کلی نقطه دار است . (برهان ). قافیه باشد. (اوبهی ). قافیه ٔ شعر. (رشیدی ) : به