سرخ روییلغتنامه دهخداسرخ رویی . [ س ُ ] (حامص مرکب ) روی سرخ داشتن . قرمزی چهره داشتن : امروز سرخ رویی من دانی از چه خاست زآن کآتش نیاز دمیدم به صبحگاه . خاقانی .مغ را که سرخ رویی از آتش دمیدن است فرداش نام چیست سیه روی آن جهان .<b
شرخلغتنامه دهخداشرخ . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شارخ و در حدیث است : اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم ؛ اراد بالشیوخ اهل القوةعلی القتال . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و در لسان العرب اسم جمع است . (از اقرب الموارد). رجوع به شارخ شود. || اصل و بن . || کرانه ٔ برآمده از چیزی . (منتهی الارب
شرخلغتنامه دهخداشرخ . [ ش َ ] (ع مص ) دندان کنانیدن شتر. || جوان شدن کودک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
روزرخلغتنامه دهخداروزرخ . [ رُ ] (اِ مرکب ) روشنی و شفافی و سرخی روی . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). سرخ رویی . || (ص مرکب ) کنایه از سرخ روی . (برهان قاطع). || کنایه از زیبا و خورشیدروی و سرخ روی : بود آفتاب زردی کان روزرخ درآمدصبح دو ع
زر گللغتنامه دهخدازر گل . [ زَ رِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زردیی که در میان گل سوری میباشد و آن را خرده ٔ گل و بتازی زرّالورد خوانند. (آنندراج ) : سرخ رویی ز رواج گل بی غش داریم چون زر گل اثر سکه ندارد زر ما. تأثیر (از آنندراج ).
سبزپوشفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه جامۀ سبز در بر کرده باشد: ◻︎ سبزپوشی چو فصل نیسانی / سرخرویی چو صبح نورانی (نظامی۴: ۶۸۵)، ◻︎ سبزپوشان خطت برگرد لب / همچو حورانند گرد سلسبیل (حافظ: ۱۰۱۹).۲. [مجاز] درخت پوشیده از برگ سبز۳. [مجاز] زمین پوشیده از گیاه و سبزه.⟨ سبزپوشان بهشت: [قدیمی، مجاز] فرشتگان و پا
زردروییلغتنامه دهخدازردرویی . [ زَ ] (حامص مرکب ) زردروئی . زردی صورت و پریدگی رنگ آن . (فرهنگ فارسی معین ) : زردرویی زر از قرین بد است ورنه سرخ است تا قرین خود است . سنائی .شمع زرد است از نهیب سر منم هم زرد لیک زردرویی نز نهیب سر
غوطه دادنلغتنامه دهخداغوطه دادن . [ طَ / طِ دَ ] (مص مرکب ) فروکردن در آب و غرق کردن . (ناظم الاطباء). فروبردن در آب . غوطه ور کردن . غوته دادن . قَمس . اِقماس . غَت ّ. (منتهی الارب ). رجوع به غوطه و غوته شود : طاقت یک موج او کراست که ط
سرخلغتنامه دهخداسرخ . [ س ُ ] (اِخ ) خواجه نعمةاﷲ. از جمله ٔ نویسندگان دیوان سلطان بود و به اعمال بزرگ اشتغال داشت . چون خواجه مجدالدین محمد دیوان را مؤاخذ کرد خواجه نعمةاﷲ بترسید و گریخت . یکی از ملازمان سلطان به دنبال او رفت و او را گرفت و بنزد خواجه مجدالدین محمد آورد و خواجه مبلغ کلی بر
سرخلغتنامه دهخداسرخ . [ س ُ ] (ص ) رنگی معروف . (آنندراج ). شنجرف . زنجفر. (زمخشری ). احمر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). انواع آن : آتشی . ارغوانی . بلوطی . پشت گلی . جگرکی . حنایی . خرمایی . دارچینی . زرشکی . شاه توتی . صورتی . عنابی . قرمز. گل سرخی . گل کاغاله . گلی . لاکی . لعل . م
سرخدیکشنری فارسی به انگلیسیaflame, blush, cardinal, damask, florid, red, rose, roseate, rubicund, ruddy
درخانه سرخلغتنامه دهخدادرخانه سرخ . [ دَ ن َ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان ، واقع در 57هزارگزی جنوب خاوری مشیز و سر راه مالرو مهرشهاب به چهارطاق ، با 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است
دره سرخلغتنامه دهخدادره سرخ . [ دَرْ رَ س ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان . واقع در 25هزارگزی جنوب باختری مشیز. سر راه مالرو گمناآباد به ده کوسه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
پیرسرخلغتنامه دهخداپیرسرخ . [ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون واقع در 8هزارگزی شمال کنار تخته و خاور کوه سیاه . کوهستانی . گرمسیر، دارای 104 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و تریاک . ش
تاج ریزی سرخلغتنامه دهخداتاج ریزی سرخ .[ ی ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی تاج ریزی دارای گلهای بنفش و میوه های قرمز رجوع به تاجریزی شود.