سرافشانلغتنامه دهخداسرافشان . [ س َ اَ ] (اِ مرکب ) تیغ و مانند آن که چیزی را ببرد. (آنندراج ) : که هرکه ز رای و ز فرمان من بپیچد ببیند سرافشان من . فردوسی .سپیده دمان هست مهمان من به نخجیر بیندسرافشان من . ف
سرافشانفرهنگ نامها(تلفظ: sarafšān) (در قدیم) جنبانندهی سر از ناز و کرشمه و یا از کبر و غرور ؛ (به مجاز) ویژگی کسی که سر می دهد و فداکاری میکند .
شیرافشانلغتنامه دهخداشیرافشان . [ اَ ] (نف مرکب ) شیرافشاننده . آنچه که شیر بپاشد. (فرهنگ فارسی معین ). || قطره ریز : هوی هوی باد و شیرافشان ابر...مولوی .
سرافشان کردنلغتنامه دهخداسرافشان کردن . [ س َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سر انداختن . قطع کردن و جدا کردن سر : برآریم گرد از کمینگاهشان سرافشان کنیم از بر ماهشان . فردوسی .سپه را همه دل خروشان کنیم به آوردگه بر سرافشان کنیم .<p class="
سرافشانیلغتنامه دهخداسرافشانی . [ س َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل سر افشاندن . سری را با تیغ زدن : سرافشانی تیغ گردن گزاربرآورده از جوی خون لاله زار.نظامی .
سرافشانیلغتنامه دهخداسرافشانی . [ س َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل سر افشاندن . سری را با تیغ زدن : سرافشانی تیغ گردن گزاربرآورده از جوی خون لاله زار.نظامی .
سرافشان کردنلغتنامه دهخداسرافشان کردن . [ س َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سر انداختن . قطع کردن و جدا کردن سر : برآریم گرد از کمینگاهشان سرافشان کنیم از بر ماهشان . فردوسی .سپه را همه دل خروشان کنیم به آوردگه بر سرافشان کنیم .<p class="
سرافکنلغتنامه دهخداسرافکن . [ س َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) مرادف سرافشان . (آنندراج ). سرانداز. سرافشان : از این شوخ سرافکن سر بتابیدکه چون سر شد سر دیگر نیابید. نظامی .رجوع به سرافشان شود.
افشان کردنلغتنامه دهخداافشان کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکنده کردن . متفرق ساختن : برزم آسمان را خروشان کندچو بزم آیدش گوهر افشان کند. فردوسی .خم آرد ز بالای او سروبن در افشان کند چون سراید سخن . فردوسی .
خروشان کردنلغتنامه دهخداخروشان کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بفریاد درآوردن : به آوردگه بر سرافشان کنیم همه لشکر گو خروشان کنیم .فردوسی .
سراوشانلغتنامه دهخداسراوشان . [ س َ اَ / اُو ] (نف مرکب ) سرافشان . رقصنده که حرکات سبک و ابلهانه کند : ای حجت خراسان کوته کن دست از هر ابلهی و سراوشانی .ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 4
سرافشان کردنلغتنامه دهخداسرافشان کردن . [ س َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سر انداختن . قطع کردن و جدا کردن سر : برآریم گرد از کمینگاهشان سرافشان کنیم از بر ماهشان . فردوسی .سپه را همه دل خروشان کنیم به آوردگه بر سرافشان کنیم .<p class="
سرافشانیلغتنامه دهخداسرافشانی . [ س َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل سر افشاندن . سری را با تیغ زدن : سرافشانی تیغ گردن گزاربرآورده از جوی خون لاله زار.نظامی .