سدانتفرهنگ فارسی عمید۱. پردهداری کردن و خدمت کردن در کعبه یا بتخانه.۲. پردهداری و دربانی و خدمت کعبه.
صدپیوندلغتنامه دهخداصدپیوند. [ ص َ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که در تازی عصافیرالراعی نام دارد. (آنندراج ). به اصطلاح عامه ٔ فارس عصی الراعی است . (فهرست مخزن الادویه ).
شدنیاتلغتنامه دهخداشدنیات . [ ش َ دَ نی یا ] (ص نسبی ) شتران منسوب بسوی شَدَن که دهی است یا موضعی است به یمن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتر نری مسمی به شدن . (منتهی الارب ). شترنری از شتران گرامی . (از اقرب الموارد).
کوت سیدعنایتلغتنامه دهخداکوت سیدعنایت . [ س َی ْ ی ِ ع ِ ی َ ] (اِخ )دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
پرده داریلغتنامه دهخداپرده داری . [ پ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) سمت حاجب . سمت پرده دار. سدانت . حِجبه . حِجابت . حاجبی . || سِرنگاهداری . پرده پوشی . سِرپوشی . رازداری . سَتّاری . سِرنگهداری .
ابوغبشانلغتنامه دهخداابوغبشان . [ اَ غ َ ] (اِخ ) محترش بن خلیل از قبیله ٔ خزاعه . این مرد داستان و مثل گولی و غبن معامله و ندامت و پشیمانی است ، چه وقتی در مستی سدانت کعبه را که در عرب شرافتی بی عدیل است در مقابل خیکی شراب ، بقبیله ٔ قریش بفروخت .
حجابتلغتنامه دهخداحجابت . [ ح ِ ب َ ] (ع مص ) شغل حاجب . بوابی . خطه ٔ حاجب . مرتبتی از مراتب خدمتگزاران پادشاهی . پرده داری . سدانت . || دربانی . حجابت کعبه ؛ سدانت آن . قال افمن اهل الحجابة انت قال لا. (انساب سمعانی ورق 8). || بازداشتن . (دستور اللغة ادیب نط
بنی هاشملغتنامه دهخدابنی هاشم . [ ب َ ش ِ ](اِخ ) پسران هاشم . یکی از طوایف عرب از فرزندان هاشم بن عبدمناف از قبیله ٔ قریش بود که در دوره ٔ قبل از ظهور اسلام در میان تازیان به نجابت و شرافت شهرت داشت . افراد این طایفه غالباً پرده داری (سدانت ) خانه ٔ کعبه را که آن زمان بتخانه ٔ بزرگ اعراب بود، در
راشدلغتنامه دهخداراشد. [ ش ِ ] (اِخ ) سلمی . ابن عبدربه ، از بنی سلیم بود و سدانت این قبیله داشت و روزی دو روباه بر یک بت دویدند و آب تاختند و چون راشد این بدید، گفت :ارب ّ یبول ثعلبان برأسه لقد ذل ّ من بالت علیه الثعالب .و آن بت بشکست و آنگاه رو بقوم کرد و گفت : ای گروه سلیم بخد