سخرهلغتنامه دهخداسخره . [ س ُ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) مطیع و فرمانبردار. || آنکه او را هر کس مقهور و فرمانبر سازد. || آنکه بر وی بسیار مردم فسوس کنند. (منتهی الارب ). و در عربی بمعنی مسخرگی و استهزاء باشد. (برهان ). آنکه بر او استهزا و خنده کنند یعنی مسخره
سخرهفرهنگ فارسی عمید۱. ذلیل و مقهور و زیردست.۲. کسیکه مردم او را ریشخند کنند.۳. آنکه به کار بیمزد گمارده شود؛ کسی که دیگری او را به کار بیمزد وادارد.
سخرهفرهنگ فارسی معین(سُ رَ یا رِ) [ ع . سخرة ] (ص .) 1 - زیر - دست . 2 - مسخره . 3 - کسی که به کار بی مزد گمارده شود. 4 - (اِ.) کار بی مزد و اجرت .
صخرةدیکشنری عربی به فارسیتخته سنگ , سنگ , گرداله , تکان نوساني دادن , جنباندن , نوسان کردن , تخته سنگ يا صخره , سنگ خاره , صخره , جنبش , تکان
خوش سخرهلغتنامه دهخداخوش سخره . [ خوَش ْ / خُش ْ س ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مصاحب . رفیق بذله گو. (ناظم الاطباء).
سخره کردنلغتنامه دهخداسخره کردن . [ س ُ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استهزا کردن . مسخره کردن : بر خریدار فنون سخره و افسوس کنندوآنگهی جز که همه تنبل و افسون نخرند.ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ تهران ص <span clas
سخره گرفتنلغتنامه دهخداسخره گرفتن . [ س ُ رَ / رِگ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به بیگاری گرفتن : دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت چوبهایم چه دوی از پس این دیو بهیم . ناصرخسرو.او نداندکه ترا عشق چنین سخره گرفت <
سخره گیرفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که مردم را به بیگاری می گیرد. 2 - کسی که به زیر دستانش سخت می گیرد.
مال بگیریلغتنامه دهخدامال بگیری . [ب ِ ] (حامص مرکب ) سخره گیری ستور. سخره ٔ ستور. عمل سخره گرفتن چهارپایان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
سخره کردنلغتنامه دهخداسخره کردن . [ س ُ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استهزا کردن . مسخره کردن : بر خریدار فنون سخره و افسوس کنندوآنگهی جز که همه تنبل و افسون نخرند.ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ تهران ص <span clas
سخره گرفتنلغتنامه دهخداسخره گرفتن . [ س ُ رَ / رِگ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به بیگاری گرفتن : دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت چوبهایم چه دوی از پس این دیو بهیم . ناصرخسرو.او نداندکه ترا عشق چنین سخره گرفت <
سخره گیرفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که مردم را به بیگاری می گیرد. 2 - کسی که به زیر دستانش سخت می گیرد.
خوش سخرهلغتنامه دهخداخوش سخره . [ خوَش ْ / خُش ْ س ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مصاحب . رفیق بذله گو. (ناظم الاطباء).
مسخرهلغتنامه دهخدامسخره . [م َ خ َ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزا و سخریه نمایند. (آنندراج ). آنکه مردمان به او سخریه و استهزاء کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه بر او فسوس کنند. ج ، مساخر. (دهار). استهزأکننده و ریشخندکننده
مسخرهفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] تمسخر؛ استهزا.۲. (اسم، صفت) کسی که مورد ریشخند واقع میشود.۳. (اسم) [قدیمی] کسی که کارهای خندهدار میکند.