ستاگویلغتنامه دهخداستاگوی . [ س ِ ] (نف مرکب ) ستایشگوی . ثناگوینده . ستایش خوان : چه گر من همیشه ستاگوی باشم ستایم نباشد نکو جز بنامت . رودکی .و ثنا و ستا گوی او در بزم بذل مواهب . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 4
شتاهلغتنامه دهخداشتاه . [ ش ِ ] (اِ) مصحف شناه . شنا. آشنا. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به معنی شناه است . (اوبهی ). شنا که آب ورزی و شناوری باشد. (از برهان ) (انجمن آرا). شناه . || (ص ) آب ورز. شناکننده . (ناظم الاطباء).
شتویلغتنامه دهخداشتوی . [ ش َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به شتوه . (از اقرب الموارد). منسوب به شتاء. (منتهی الارب ). اگر شتاء جمع شَتوة باشد منسوب به آن شَتَوی خواهد بود. (از متن اللغة). و رجوع به شَتَوی شود.
شتویلغتنامه دهخداشتوی . [ ش َ ت َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به شتوة. (از اقرب الموارد). منسوب به شتاء. (منتهی الارب ). رجوع به شَتوی شود. || در اصطلاح به معنی غله یعنی گندم وجو به کار رود مقابل صیفی که بر تره بار اطلاق شود.- زراعت (محصول ) شتوی ؛ کاشتی که در زمستان کنند
حامدلغتنامه دهخداحامد.[ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حمد. ستایشگر. حمدکننده .درودفرستنده . سپاسگزار. ستاینده . (دهار). ج ، حامدون : التائبون العابدون الحامدون السائحون . (قرآن 112/9). وجود مبارک خود را ذلیل عزت و اسیر شوکت و رهین منت بیگا
کتائبلغتنامه دهخداکتائب . [ ک َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ کتیبه که به معنای لشکر است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ِ کتیبه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : ثنا و ستاگوی او در بزم ، بذل مواهب و در رزم قرع کتائب . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 447
ستالغتنامه دهخداستا. [ س ِ ] (اِمص ) ستایش و ستودن است که از دعا و ثنا و شکر و نعمت باشد. (برهان ) (اوبهی ) : چه گر من همیشه ستاگوی باشم ستایم نباشد نکو جز بنامت . رودکی .خود را دلیل عزت و اسیر شوکت و رهین منت بیگانه نساخت و ثنا و
نکولغتنامه دهخدانکو. [ ن ِ ] (ص ) نیک . نیکو. (از انجمن آرا). (از آنندراج ). خوب . (ناظم الاطباء) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست . بوشکور.مهرگان آمد جشن ملک اَفریدوناآن کجا گاو نکو بودش پرمایونا. <
گویلغتنامه دهخداگوی . (نف مرخم ) مرخم و مخفف گوینده .- آفرین گوی ؛ آفرین گوینده : که باد آفریننده ای را سپاس که کرد آفرین گوی را حق شناس . نظامی .- آمین گوی ؛ آمین گوینده . کسی