ساکتلغتنامه دهخداساکت . [ ک ِ ] (اِخ ) میرزا غلامرضا شیرازی از شاعران و خوشنویسان شیراز در اوائل قرن چهاردهم هجری قمری بوده و تا سال 1313 هَ . ق . حیات داشته است . او راست :در فصل بهار با یکی حور سرشت یک شیشه ٔ می بطرف جوی و لب کشت بهتر بود از کوث
ساکتلغتنامه دهخداساکت . [ ک ِ ] (اِخ ) میرزا محمدامین فرزند میرزا مؤمن بن خواجه میرزا بیک کدخدای تبریز است . ساکت از شاعران قرن یازدهم و از معاصران و مصاحبان صائب تبریزی است و این تخلص را نیز در اصفهان از صائب گرفته است . وی مدتی در مشهد سکونت داشت . در روزگار عالمگیر اول به هند رفت و داخل «
ساکتلغتنامه دهخداساکت . [ ک ِ ] (اِخ ) نام نوح پیامبر است بروایت مؤلف حبیب السیر. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 29 و نوح در این لغت نامه شود.
ساکتلغتنامه دهخداساکت . [ ک ِ ] (ع اِ) خاموش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خامش . خموش . خمش . صامت . بی صدا. آرام . ساکن .- ساکت شدن غضب ؛ فرونشستن خشم .- ساکت کردن ؛ آرام کردن .- ساکت گردیدن ؛خاموش و بی صد
ساکتفرهنگ فارسی عمید۱. خاموش؛ بیصدا؛ آرام.۲. کسی که حرف نزند.۳. (شبه جمله) [عامیانه] زمانی به کار میرود که بخواهند به کسی امر به حرف نزدن یا دست کشیدن از کاری پرسروصدا کنند.
سیاقتلغتنامه دهخداسیاقت . [ ق َ ] (ع مص ) روان کردن . (غیاث ) (آنندراج ). روانی و عدم اغلاق . (ناظم الاطباء). || (اِ) ترتیب . روش . طرز. قاعده : اکنون تاریخ که در آن بودیم بر سیاقت خویش برانیم . (تاریخ بیهقی ). و در این موضع اثبات این ابیات اگرچه نه از طرز و مساق این سی
شاکتلغتنامه دهخداشاکت . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) نام شخصی است که در نحو و شعر هند قدیم کتابی بنام شاکت داشته است . (ماللهند بیرونی ص 65).
شاکدلغتنامه دهخداشاکد. [ ک ِ ] (ع ص ) دهنده و بخشنده . (از اقرب الموارد). شاکر: انه لشاکر شاکد . (از ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس ).
ساقطلغتنامه دهخداساقط. [ ق ِ ] (ع ص ) افتاده . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). بر زمین افتاده . از بالا بپایین افتاده . فروافتاده . فرود آمده . || مرد فرومایه . بی اصل . (دهار). ناکس و فرومایه . (منتهی الارب )(غیاث بنقل از لطائف ). کسی است که شمرده نمیشود از برگزیدگان جوانان . مثل سقط. (شر
ساکیتلغتنامه دهخداساکیت . (اِخ ) نام یکی از بلاد قدیم هند وسطی ، از کتاب سنکهت براهمهر. (از ماللهند ص 153).
ساکتیلغتنامه دهخداساکتی . [ ک ِ ] (اِخ ) از شاعران متأخر است . او راست :عمرم در این خیال سرآمد که وه چراروز وصال چون شب هجران دراز نیست . (صبح گلشن ص 193).
ساکتیلغتنامه دهخداساکتی . [ ک ِ ت ْ تی ] (اِخ ) فرانکو. داستان پرداز ایتالیایی متولد فلورانس مؤلف کتاب «سیصد قصه » است .
ساکتکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی کننده، صداخفهکن، پوزهبند، سوردین محافظ گوش، گوشگیر روانساز
ساکتیلغتنامه دهخداساکتی . [ ک ِ ] (اِخ ) از شاعران متأخر است . او راست :عمرم در این خیال سرآمد که وه چراروز وصال چون شب هجران دراز نیست . (صبح گلشن ص 193).
ساکتیلغتنامه دهخداساکتی . [ ک ِ ت ْ تی ] (اِخ ) فرانکو. داستان پرداز ایتالیایی متولد فلورانس مؤلف کتاب «سیصد قصه » است .