سال آزمایلغتنامه دهخداسال آزمای . [ زْ / زِ ] (ن مف مرکب ) کسی که مجرب است و نیک و بد سالهای سال را دیده است . (استینگاس ص 942). سال آزموده . رجوع به سال شود.
سال آزمایفرهنگ فارسی عمیدکسی که سالهای دراز نیک و بد روزگار را دیده و تجربه اندوخته؛ پیر؛ کهنسال؛ سالآزماینده؛ سالآزموده: ◻︎ بپرسید کای پیر سالآزمای / فکنده سرت سایه بر پشت پای (نظامی۵: ۸۵۱).
بادبانک سکانشsteering sail, studding sailواژههای مصوب فرهنگستانبادبانی کوچک در جلوی شناورهای بادبانی که بیش از آنکه برای پیشرانش به کار رود، از آن برای هدایت شناور استفاده میکنند
کاسهنمد میللنگcrankshaft seal,crankshaft oil sealواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای نفوذناپذیر برای جلوگیری از نشت روغن از اطراف میللنگ
نقشة بادبانبندیrigging plan, sail plan, sail draughtواژههای مصوب فرهنگستاننقشهای که مساحت و چگونگی چینش همة بادبانها و نیز نحوة به هم بستن آنها را نشان میدهد
پیرلغتنامه دهخداپیر. (ص ،اِ) شیخ . شیخه . سالخورده . کلان سال . مسن . معمر. زرّ. مشیخه . (دهار). مقابل جوان . بزادبرآمده . دردبیس . فارض . اشیب . (منتهی الارب ). کهام . ج ، پیران : پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو [ او ] مرا بکرد جوان . رو
ساللغتنامه دهخداسال . (اِ) حرکت یک دوره ٔ آفتاب است از نقطه ٔ برج حمل تا نقطه ٔ آخر برج حوت و آن را به عربی سنة گویند. (برهان ). سنة. (دهار) (انجمن آرا). عام . (دهار) (منتهی الارب ). حِجَّة. (دهار). حَجَّة. (نصاب ). حول . دکتر معین در حاشیه ٔ برهان این کلمه را در لهجه های مختلف ایرانی بشرح ز
ساللغتنامه دهخداسال . (اِخ ) از بلاد و نواحی قدیم هند وسطی است بنوشته ٔ کتاب باج پران . (از تحقیق ماللهند ص 150).
ساللغتنامه دهخداسال . (اِخ ) نهری است در روسیه که به رودخانه ٔ دن میپیوندد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
ساللغتنامه دهخداسال . [ ل ل ] (ع اِ) جای رفتن آب در رود. (مهذب الاسماء). وادی فراخ دور تک درختناک . ج ، سُلاّ ن ، سوّال . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ساللغتنامه دهخداسال . (اِ) شکسته ٔ سیاه اَل در لهجه ٔ گیلان . رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 259 و سیاه ال در این لغت نامه شود.
پیرارساللغتنامه دهخداپیرارسال . (اِ مرکب ، ق مرکب ) پیرار. سال پیش از سال گذشته . دو سال قبل از سال حاضر. سال پیش از پارسال . عام عام اول : پیرارسال کو سوی ترکان نهاد روی بگذاشت آب جیحون با لشکری گران .فرخی .
پیران ساللغتنامه دهخداپیران سال . (اِ مرکب ، ق مرکب ) ایام پیری . روزگار پیری . گاه پیری : گفت کاندیشه نیستت ز وبال که نهی تهمتم به پیران سال . ناصرخسرو.دوستان هیچ مپرسید که چون شد حالم با جوانی نظر افتاد بپیران سالم .<p class="
نوساللغتنامه دهخدانوسال . [ ن َ / نُو ] (اِ مرکب ) سال نو داغدیدگانی . عید یا سال نو بعد از مرگ کسی . (یادداشت مؤلف ).
خردساللغتنامه دهخداخردسال . [ خ ُ ] (ص مرکب ) کم سال . جوان . طفل . (ناظم الاطباء). مقابل سالخورده . (آنندراج ). صغیر. مقابل کلانسال و کهن سال . (یادداشت بخط مؤلف ) : که دانست کاین کودک خردسال شود با بزرگان چنین بدسگال ؟ نظامی .هنوز