سازورلغتنامه دهخداسازور. [زْوَ ] (ص مرکب ) ساخته وپرداخته و مهیا کرده . (برهان ). سازمند : چو برمیمنه سازور گشت کارهمان میسره شد چو روئین حصار. نظامی (اقبالنامه از انجمن آرا و آنندراج ).به موجی که خیزد ز دریای جودبه امری کزو ساز
سازورفرهنگ فارسی عمید۱. ساخته و پرداخته؛ آماده و مهیا؛ سازمند: ◻︎ تکاثف گرفت آب از آهستگی / زمین سازور گشت از آن بستگی (نظامی۶: ۱۰۸۱).۲. [قدیمی] آراسته.
ساجورلغتنامه دهخداساجور. (اِخ ) نام نهری است به منبج . (معجم البلدان ). روی بناجیه ٔ حلب . (نخبة الدهر دمشقی ). || موضعی است .
ساجورلغتنامه دهخداساجور. (ع اِ) قلاده ٔ سگ . (مهذب الاسماء). گردن بند سگ . (دهار) (شرفنامه ٔ منیری ). پالهنگ سگ . (زمخشری ). قلاده و گلوبند سگ . (غیاث ). ساجور الکلب ؛ چوبی است که بر گردن سگ می نهند و بدانش میکشند. (معجم البلدان ). گردن بند و چوبی باشد که بر گردن سگ بندند تا نتواند گریخت و نتو
سازمندفرهنگ فارسی عمید۱. ساخته و آماده.۲. آراسته و بانظام؛ منظم و مرتب؛ سازور: ◻︎ سازمند از تو گشت کار همه / ای همه و آفریدگار همه (نظامی۴: ۵۳۷).
مستعدفرهنگ مترادف و متضاد۱. زرنگ، باهوش، بااستعداد ۲. آماده، حاضر، مهیا ۳. سازور، سزاوار، قابل، لایق ۴. بارور، حاصلخیز ≠ غیرمستعد، نامستعد
سازمندفرهنگ مترادف و متضاد۱. آماده، آراسته، ساخته، مجهز، مهیا ≠ ناسازمند ۲. منظم، مرتب، اسلوبمند ≠ نامنظم، مغشوش ۳. سازور، سازمانیافته ۴. درخور، لایق، سزاوار
تکاثف گرفتنلغتنامه دهخداتکاثف گرفتن . [ ت َ ث ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) التصاق . انتقاص حجم جسم .تراکم و برهم فشردگی ذرات یک جسم بر یکدیگر. خلاف انبساط و تخلخل . برهم انباشته شدن بخاطر آرام گرفتن :تکاثف گرفت آب از آهستگی زمین سازور گشت از آن بستگی .نظامی .