ساروقلغتنامه دهخداساروق . (اِ) پارچه ٔ غالباً چهارگوش که بر روی بستر کشند، یا چیزی در آن نهند، یا سفره کنند. || در تداول مردم قزوین ، سفره و آن را سارِق و سارُق تلفظ کنند. دسترخوان . دستارخوان . سارخ . سارغ . ساروغ .
ساروقلغتنامه دهخداساروق . (اِخ ) (قلعه ٔ...) در شهر جی [ اصفهان ] بنای کهنه ای به شکل قلعه وجود داشته است موسوم به ساروق ، و این اسم نظیر اسم قلعه ٔ همدان است . ابن رسته گوید چون این بنا بسیار کهنه است نمیتوان بانی آن را معلوم کرد و گویند قبل از طوفان نوح ساخته شده است . (ترجمه ٔ سرزمینهای خلا
ساروقلغتنامه دهخداساروق . (اِخ ) قصبه ای است از دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک . واقع در 18 هزارگزی جنوب باختری فرمهین ، سر راه اراک به بزچلو. کوهستانی ، سردسیر، آب آن از قنات ، ومحصول آن ارزن ، بنشن ، پنبه ، صیفی ، انگور و سیب زمینی است و <span c
ساروقلغتنامه دهخداساروق . (اِخ ) نامی است که ابن فقیه قلعه ٔ کهنه ٔ همدان را بدان نامیده ولی معنی این کلمه معلوم نشده است . (ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی ص 210). رجوع به سارو و سارویه شود.
شاروقلغتنامه دهخداشاروق . (معرب ، اِ) صاروج . (اقرب الموارد). (المعرب جوالیقی ص 209و 215). صاروج است . (فهرست مخزن الادویه ) . در لسان از ابن سیدة آمده : و آن به فارسی «جاروف » است معرب شده و «صاروج » گفته شده است و چه بسا «شا
ساروغلغتنامه دهخداساروغ . (اِخ ) ابن ارغوابن فالع، جد ابراهیم نبی ، به روایت طبری و مسعودی است . نسب او چنین است : ابراهیم بن آزربن قطوربن ساروغ بن ارغوابن فالعبن شالخ . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 193 و تاریخ سیستان ص 42و
ساروکلغتنامه دهخداساروک . (اِ) بمعنی سارو باشد که مرغ سخنگوی است . (برهان ). مرغی است سیاهرنگ در هندوستان بسیار، گویند طوطی وار سخن آموزد. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به سار، سارج ، سارچه ، سارک ، سارنگ ، سارو، ساری ، شار، شارک و شارو شود.
سپاروکلغتنامه دهخداسپاروک . [ س َ ] (اِ) کبوترکه بعربی حمام گویند. (برهان ) (آنندراج ). کبوتر است و آن را سماروک نیز گویند. (جهانگیری ) : سپاروک ارچه اوج چرخ گیردکجا گردد رها از مخلب باز. قطران (از جهانگیری ).رجوع به سباروک و سماروک
ساروقاپیلغتنامه دهخداساروقاپی . (اِخ ) دهی از دهات بلوک بهرستاق لاریجان است . (از ترجمه ٔ مازندران رابینو ص 154).
ساروقایهلغتنامه دهخداساروقایه . [ ی َ ] (اِخ ) موضعی است در آسیای صغیربه قرب ترجان . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 452 و 453 شود.
ساروقپلانلغتنامه دهخداساروقپلان . [ ق َ ] (اِخ ) لقب قاسم بیگ پسر علاءالدوله ذوالقدر که به سال 913 هَ . ق . در دیاربکر به دست خان محمد استاجلو سرکرده ٔ سپاهیان شاه اسماعیل اسیر و مقتول گردید. رجوع به عالم آرای عباسی ج 1 ص <span cl
ساروقچیلغتنامه دهخداساروقچی . (اِخ ) لقب محمدبیگ ولد اسلمس بیگ ساروفچی باشی ، از هواخواهان شاه عباس بزرگ است که به سال 997 هَ . ق . با چندتن دیگر در شاهرود بسطام مرشد قلیخان استاجلو را کشتند. محمدبیگ ساروقچی بپاس این کار به داروغگی اصفهان منصوب گردید. رجوع به عا
سارویهلغتنامه دهخداسارویه . [ ی َ ](اِخ ) نام قدیم شهر همدان که در مجمل التواریخ و القصص و معجم البلدان سارو ضبط شده و ابن فقیه معرب آن را ساروق ذکر کرده است . رجوع به سارو و ساروق شود.
سارولغتنامه دهخداسارو. (اِخ ) (قلعه ٔ...) در شهر جی [ اصفهان ] جای داشته است . رجوع به ساروق و سارویه شود.
ساروقاپیلغتنامه دهخداساروقاپی . (اِخ ) دهی از دهات بلوک بهرستاق لاریجان است . (از ترجمه ٔ مازندران رابینو ص 154).
ساروقایهلغتنامه دهخداساروقایه . [ ی َ ] (اِخ ) موضعی است در آسیای صغیربه قرب ترجان . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 452 و 453 شود.
ساروقپلانلغتنامه دهخداساروقپلان . [ ق َ ] (اِخ ) لقب قاسم بیگ پسر علاءالدوله ذوالقدر که به سال 913 هَ . ق . در دیاربکر به دست خان محمد استاجلو سرکرده ٔ سپاهیان شاه اسماعیل اسیر و مقتول گردید. رجوع به عالم آرای عباسی ج 1 ص <span cl
ساروقچیلغتنامه دهخداساروقچی . (اِخ ) لقب محمدبیگ ولد اسلمس بیگ ساروفچی باشی ، از هواخواهان شاه عباس بزرگ است که به سال 997 هَ . ق . با چندتن دیگر در شاهرود بسطام مرشد قلیخان استاجلو را کشتند. محمدبیگ ساروقچی بپاس این کار به داروغگی اصفهان منصوب گردید. رجوع به عا
باش ساروقلغتنامه دهخداباش ساروق . (اِخ ) دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد که در 5 هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی مشهد به تهران واقع است . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 105 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین م
باج ساروقلغتنامه دهخداباج ساروق . [ ] (اِخ ) نام محلی کنار نیشابور و مشهد و مشهد به تربت حیدریه میان سیاه سر و طرق . فاصله ٔ آن تا طهران 904900 و تا مشهد 15050 گز است .