سابحلغتنامه دهخداسابح . [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) شناور. شناگر. مرد شناکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آشناگر. آشناور. شناوبر. آب ورز. آب باز. ج ، سابحون ، سُبّاح ، سبحا : آن سکون سابح اندر آشنابه ز جهد اعجمی با دست و پا. (مثنوی ).|| ا
سوبیهلغتنامه دهخداسوبیه . [ بی ی َ / ی ِ ] (اِ) نام شراب مخصوصی است . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 210). نبیذی است که از گندم و گاه از برنج گیرند. (یادداشت بخط مؤلف ).
سیابهلغتنامه دهخداسیابه . [ س َ ب َ ] (ع اِ) اسم خمر است . (فهرست مخزن الادویه ). خمر. (اقرب الموارد).
سیابیهلغتنامه دهخداسیابیه . [ س َ بی ی َ ] (اِخ ) از فرق اهل کلام شیعه . اصحاب عبدالرحمن بن سیابه از اصحاب امام جعفر صادق (ع ) که در باب صفات ایزدی میگفتند که هرچه امام جعفرصادق (ع ) در این باب گوید همان صحیح است و قولی دیگر را در این خصوص صواب نمی دانستند. (از مقالات اشعری ص <span class="hl" d
شائبهلغتنامه دهخداشائبه . [ ءِ ب َ] (ع اِ) قذر. دنس . ج ، شوائب . (از اقرب الموارد). چرک . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف جرجانی ). || آمیختگی . (آنندراج ). آمیزش . (منتهی الارب ). || آمیزش چیز بد در چیز بهتر. (غیاث ). آلودگی . (منتهی الارب ). || عیب . (از اقرب الموارد). || حادثه ٔ دوران . (لغت نام
شابعلغتنامه دهخداشابع. [ ب ِ ] (ع ص ) سیر و جز در شعر شنیده نشده و در نثر بکار بردن آن جائز نیست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سیر ضد گرسنه . (ناظم الاطباء).
سابحاتلغتنامه دهخداسابحات . [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سابحة. رجوع به سابحة شود. || کشتیها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ارواح مؤمنان . (اقرب الموارد). ارواح مؤمنان که به آسانی بیرون کرده شوند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ارواح المؤمنین تخرج بسهولت . (تاج العروس ). || ستارگان . (ا
سابحهفرهنگ فارسی معین(بِ حَ یا حِ) [ ع . سابحة ] (اِفا.) مؤنث سابح ؛ 1 - شناور، شناکننده ، 2 - کشتی ، 3 - ستاره ؛ ج . سابحات ، سوابح .
سَّابِحَاتِفرهنگ واژگان قرآنبه سرعت حرکت کنندگان (ازکلمه سبح به معناي سرعت در حرکت است ، همچنان که به اسب وقتي به سرعت ميدود سابح ميگويند)
دنیلغتنامه دهخدادنی . [ دُ نا ] (ع اِ) ج ِ دنیا. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به دنیا شود : اعز مکان فی الدنی سرج سابح و خیر جلیس فی الزمان کتاب .متنبی .
آشناورلغتنامه دهخداآشناور. [ ش ْ / ش ِ وَ ] (ص مرکب ) شناور. آشناگر. شناگر. آب باز. سابح . سَبّاح : روان اندر او کشتی و خیره مانده ز پهنای او دیده ٔ آشناور. فرخی .بریگ اندر همی شد مرد تازان چو در
سابحاتلغتنامه دهخداسابحات . [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سابحة. رجوع به سابحة شود. || کشتیها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ارواح مؤمنان . (اقرب الموارد). ارواح مؤمنان که به آسانی بیرون کرده شوند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ارواح المؤمنین تخرج بسهولت . (تاج العروس ). || ستارگان . (ا
سابحهفرهنگ فارسی معین(بِ حَ یا حِ) [ ع . سابحة ] (اِفا.) مؤنث سابح ؛ 1 - شناور، شناکننده ، 2 - کشتی ، 3 - ستاره ؛ ج . سابحات ، سوابح .