زودیابلغتنامه دهخدازودیاب . [ زودْ ] (نف مرکب ) زودیابنده . تندفهم . تیزهوش .سریعالانتقال . (فرهنگ فارسی معین ). تیزفهم . زوددریابنده . که زود درک سخن کند. سریعالانتقال . لوذعی . ذکی . لقن . المعی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شبی خفته بد بابک زودیاب چنان دید روش
زودیابفرهنگ فارسی عمید۱. زودیابنده.۲. تیزهوش؛ هوشیار؛ باهوش؛ تیزفهم؛ تندفهم: ◻︎ همیبود تا زرد گشت آفتاب / نشست از بر بارۀ زودیاب (فردوسی: ۶/۴۲۶).
جوذابلغتنامه دهخداجوذاب . (معرب ، اِ) معرب گوداب . (مهذب الاسماء) (دهار). و آن طعامی است که از گوشت و برنج و شکر ترتیب دهند. جوذابه . هرچه بپزند بی توابل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نشیل .
جذابلغتنامه دهخداجذاب . [ ج َ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). علم است مرگ را. (از قطر المحیط). منیة. زیرا نفوس را جذب میکند. (از اقرب الموارد).
جذابدیکشنری عربی به فارسیکشنده , جاذب , جالب , دلکش , دلربا , فريبنده , گيرنده , خيلي ظريف , از روي مهارت , عجيب و جالب
جذابلغتنامه دهخداجذاب . [ ج َذْ ذا ] (ع ص ، اِ)جذب کننده . بسیار جذب کننده . بجانب خود کشنده . (ناظم الاطباء). قیاساً صیغه ٔ مبالغه از جذب به معنی کشیدن است . سخت کشنده . کشنده . (یادداشت مؤلف ). گیرا. جلب کننده . آنچه یاآنکه سخت توجه مردم را بخود جلب کند.
زودیابیلغتنامه دهخدازودیابی . [ زودْ ] (حامص مرکب ) تیزفهمی . سرعت انتقال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تندفهمی . تیزهوشی . سرعت انتقال . (فرهنگ فارسی معین ).
سوگیری زودیابیlead time biasواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خطای منظم در پیگیری بیماران که در آن به علت تشخیص زودترازمعمول بیماری در آزمون غربالگری، مدت بقای بیمار بیشتر برآورد میشود
تیزدریافتلغتنامه دهخداتیزدریافت . [ دَرْ ] (ص مرکب ) تیزفهم . لَقِن . زودیاب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زودیابیلغتنامه دهخدازودیابی . [ زودْ ] (حامص مرکب ) تیزفهمی . سرعت انتقال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تندفهمی . تیزهوشی . سرعت انتقال . (فرهنگ فارسی معین ).