زمنجلغتنامه دهخدازمنج . [ زِ م ُ ] (اِ) مرغی باشد از جنس عقاب و رنگش بسرخی مایل بود و بعضی گویند مرغی است سیاه و از غلیواج بزرگتر و آن را دوبرادران خوانند. و بعضی گویند جانوریست شکاری بغایت پاکیزه منظر از جنس چرغ و آنچه رنگش به سرخی زندبهتر است و آنچه در صحرا تولک و کریز کرده باشد، یعنی پرهای
زمچکلغتنامه دهخدازمچک . [ زَ چ َ ] (اِ) پرنده ای است غیرمعلوم . (برهان ) (آنندراج ). زمنج . (فرهنگ رشیدی ). پرنده ٔ کوچک . (ناظم الاطباء). رَخمَه . (مهذب الاسماء، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زمنج شود.
زمجلغتنامه دهخدازمج . [ زُم ْ م َ ] (ع اِ) مرغی است به فارسی دوبرادران گویند، لانه اذا عجز عن صیده اعانه اخوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرغی گوشتخوار و درنده که دوبرادران و زمنج گویند. (ناظم الاطباء). نوعی پرنده که بدان شکار کنند کوچکتر از عقاب . ج ، زمامج . (از اقرب الموارد). مرغی است که
زنجهلغتنامه دهخدازنجه . [ زَ ج َ / ج ِ ] (اِ) درد اندرون شکم و زحیر باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). درد شکم . زحیر. (فرهنگ فارسی معین ). در فرهنگ بمعنی درد درون و زحیر آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ) : ای بس که کشد زحیر و زنجه آن