زقوملغتنامه دهخدازقوم . [ زَق ْ قو ] (ع اِ) مسکه یا خرما به لغت افریقیة و هر طعامی که در وی مسکه و خرما باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام طعامی است عرب را که در آن خرما و مسکه بهم آمیخته باشند... (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || درختی است در دوزخ . (ترجمان القرآن ) (د
زقومفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) گیاهی صحرایی با ساقههای بلند و ستبر، برگهایی شبیه برگ انار، و گلهایی زرد رنگ.۲. درختی در دوزخ که میوۀ بسیارتلخ دارد و دوزخیان از میوۀ آن میخورند.۳. [مجاز] هر غذایی که تلخ، سمی، و کشنده باشد.
جقوملغتنامه دهخداجقوم . [ ] (اِخ ) الدون معروف به جقوم الاول پادشاه راغون از نواحی اندلس بود (متوفی در 27 تموز 1276 م .). رجوع به الحلل السندسیه فی الاخبار و الاَّثار الاندلسیه ج 2 ص <span cl
زَقُّومٍفرهنگ واژگان قرآننام درختي است در جهنم ميوه هايش همچون سرهاي شياطين است و جهنميان مجبورند که از آن بخورند (زقوم نام درختي است که برگهايي کوچک و تلخ و بدبو دارد و چون برگ آن را بکنند در محل کنده شده شيري بيرون ميآيد که به هر جا از بدن آدمي برسد آنجا ورم ميکند و اين درخت در سرزمين تهامه و نيز در هر سرزمين خشک و بيآب و
جقوم رواغلغتنامه دهخداجقوم رواغ . [ ](اِخ ) از شعرای بلنسیه بوده است . رجوع به الحلل السندسیه فی الاخبار و الاَّثار الاندلسیه ج 2 ص 226 شود.
جقوم غازوللغتنامه دهخداجقوم غازول . [ ] (اِخ ) از شعرای بلنسیه بوده که مرثیه ٔ او به نام «کشاورزان در سرزمین بلنسیه » شهرت دارد. رجوع به الحلل السندسیه فی الاخبار و الاَّثار الاندلسیه ج 2 ص 226 شود.
ضروع الکلبلغتنامه دهخداضروع الکلب . [ ض ُ عُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) درخت زقوم را نامند و بعضی گفته اند اسم ثمر آن است . (فهرست مخزن الادویه ). بار درخت زقوم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
زفونیالغتنامه دهخدازفونیا. [ زَ ] (اِ) نام درختی است خاردار وآن نوعی از زقوم است . (برهان ) (آنندراج ). درخت زقوم و اکثر به قاف گفته اند. (فرهنگ رشیدی ) : دایه بود نگهبان جایی که شیرخواره آب شکر شمارد شیر زفونیا را.خسرو (از فرهنگ رشیدی ).</p
ضروع الکلبةلغتنامه دهخداضروع الکلبة. [ ض ُ عُل ْ ک َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) ضروع الکلب . زقوم . اسم یمنی است و نام درختی است که در کوهستان مکه بود و آن زقوم است و درخت او بشکل صبر بود اما وی مجموع سفید بود (کذا). (اختیارات بدیعی ).
زاخللغتنامه دهخدازاخل . [ خ ِ ] (اِ) درخت زقوم . (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ).