زرگرلغتنامه دهخدازرگر. [ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بشاریات است که در بخش آبیک شهرستان قزوین واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
زرگرلغتنامه دهخدازرگر. [ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشت بسطام است که در بخش قلعه نو شهرستان شاهرود واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
زرگرلغتنامه دهخدازرگر. [ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مغان است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 407 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زرگرلغتنامه دهخدازرگر. [ زَ گ َ ] (اِخ )دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر است که 248 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زرگرلغتنامه دهخدازرگر. [ زَ گ َ ] (ص مرکب ) بمعنی زرساز. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). (از: «زر» + «گر»، پسوند صنعت و شغل ). کسی که با زر کار کند. آن که آلت زرین سازد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). صیاغ . صواغ . صائغ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و بمعنی اعم آنکه ادوات از زر و سیم و جواهر سازد. (ح
زررلغتنامه دهخدازرر. [ زَ رَ ] (ع مص ) ستم کردن . افزونی جستن بر کسی . والفعل من سمع، یقال : زرر فلان ؛ اذا تعدی علی خصمه . (منتهی الارب ). ستم کردن و افزونی جستن بر کسی و تعدی نمودن برکسی . (ناظم الاطباء). || عاقل شدن بعد گولی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زَرّ شود.
زریرلغتنامه دهخدازریر. [ زَ ] (اِخ ) نام برادر گشتاسب است . (برهان ) (از جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). در اوستا «زئیری « »وئیری » جزو اول بمعنی زرین و زردرنگ و جزو دوم از ریشه ٔ «وره » پهلو «ور» فارسی بر (سینه ) است جمعاً بمعنی
زریرلغتنامه دهخدازریر. [ زَ ] (ع مص ) برافروخته و سرخ شدن چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). توقد و تنور چشم . (از اقرب الموارد). برافروخته و سرخ گردیدن چشم . (ناظم الاطباء). || (ص ) تیزخاطر سبک روح . || (اِ) گیاهی است که به وی رنگ کنند. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
زریرلغتنامه دهخدازریر. [ زَ / زِ ] (اِ) گیاهی باشد زرد که جامه بدان رنگ کنند و آنرا اسپرک نیز گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). بعضی دیگر گویند گلی است و آن در کوهستان حورجان بسیار است . (برهان ) (از جهانگیری ). گیاهی است زرد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص <span c
زیرگرلغتنامه دهخدازیرگر. [ گ َ ] (اِخ ) دو روستا از دهستان حسنوند که در بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقعند. زیرگر بالا 120 تن و زیرگر پائین 90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).<br
زرگرآبادلغتنامه دهخدازرگرآباد. [ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان دامغان است که 510 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
زرگرانلغتنامه دهخدازرگران . [ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگوران است که در بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع است و 202 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
زرگرانلغتنامه دهخدازرگران . [ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی است که در بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
زرگرانلغتنامه دهخدازرگران . [ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رامجرد است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 273 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
زرگرانلغتنامه دهخدازرگران . [ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
زرگر اصفهانیلغتنامه دهخدازرگر اصفهانی . [ زَ گ َ رِ اِ ف َ ](اِخ ) شیخ نجیب الدین رضا، از اماجد مجذوبین و اکابرمحبوبین بوده و پس از جذبه به سلوک رجوع کرده ، ارادت به شیخ محمدعلی مؤذن خراسانی از مشایخ سلسله ٔ علیه ذهبیه داشته و خود هم از مشایخ آن سلسله است ... مثنوی سبع المثانی و خلاصة الحقایق و دیوا
زرگرآبادلغتنامه دهخدازرگرآباد. [ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان دامغان است که 510 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
زرگران بالالغتنامه دهخدازرگران بالا. [ زَ گ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاغه است که در بخش درود شهرستان بروجرد واقع است و 514 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
زرگران پایینلغتنامه دهخدازرگران پایین . [ زَ گ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاغه است که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
زرگرانلغتنامه دهخدازرگران . [ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگوران است که در بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع است و 202 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
حسین زرگرلغتنامه دهخداحسین زرگر. [ ح ُ س َ ن ِ زَ گ َ ] (اِخ ) اصفهانی (محمد...) شاعر بود و در 1270 هَ . ق . درگذشت و دیوانش را الفت چاپ کرد. (ذریعه بخش دوم ج 9 ص 409).
شیدای زرگرلغتنامه دهخداشیدای زرگر. [ ش َ دا ی ِ زَ گ َ ] (اِخ ) شاعری است و از اشعار اوست :بگرد گلشن رویت دمیده سنبل ترندیده هیچکس اسلام را ز کفر حصارکدام کفر چه اسلام حاش للَّه از آن که دست قدرت یزدان مهیمن جباربگرد سوره ٔ والشمس بهر دفع گزندنوشته آیت واللیل را بخط غبار.<br
ده زرگرلغتنامه دهخداده زرگر. [ دِه ْ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور در 12هزارگزی باختر نیشابور. دارای 138 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
دیکداش زرگرلغتنامه دهخدادیکداش زرگر. [ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه برزند بخش گرمی شهرستان اردبیل با 54 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
بزرگرلغتنامه دهخدابزرگر. [ ب َ گ َ ] (ص مرکب ) برزگر.زارع . کشتکار. (ناظم الاطباء). رجوع به برزگر شود.