زدالغتنامه دهخدازدا. [ زِ / زُ / زَ ] (نف مرخم ) زدای . بر طرف کننده و دفع کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). زداینده . زائل کننده . نابود کن . مزیل .- دل زدا ؛ رجوع به «دل »
پساموجcoda waves, coda 2واژههای مصوب فرهنگستانبخشی از امواج ثبتشده در لرزهنگاشت که به دنبال موجهای مشخصی میآیند
ضریب کیفیت پساموجcoda Q, coda attenuationواژههای مصوب فرهنگستانپارامتر تعیینکنندۀ اُفت دامنۀ پساموج S در زمان، در زمینلرزۀ محلی با فرض تک پراکنش S به S
جداییلغتنامه دهخداجدایی . [ ج ُ ] (اِخ ) لطفعلی بیگ آذر آرد: از حالش چیزی معلوم نشده و بغیر از این دو سه شعر از اشعارش چیزی بنظر نرسیده است :به پیش شمع اگر پروانه سوزد نیست دشوارش چه با» از سوختن او را که بر بالین بود یارش .گیرم که توبه از می گلگون کندکسی با آن دو لعل توبه شکن
جداییلغتنامه دهخداجدایی . [ ج ُ ] (حامص ) دوری و مفارقت .(فرهنگ نظام ). تنهائی . بعد. هجر. فراق : ز بیم جداییش گریان شدندچو بر آتش تیز بریان شدند. فردوسی .از ایران و توران جدایی نبودکه با جنگ و کین آشنایی نبود. <p class="aut
زدایلغتنامه دهخدازدای . [ زِ / زُ / زَ ] (نف ) زداییدن . (ناظم الاطباء). دورکن .دور کننده . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به زداییدن و زدودن شود. || پاکیزه کننده و صاف نماینده و جلا دهنده و زداینده . (ناظم الاطباء). زداینده و پاکی
زدایانیدنلغتنامه دهخدازدایانیدن . [ زِ / زُ / زَ دَ ] (مص ) به زداییدن و زدودن واداشتن دیگری را. (از فرهنگ شعوری ). زدودن کنانیدن و زداییدن فرمودن . (ناظم الاطباء).
زدایشگرلغتنامه دهخدازدایشگر. [ زِ / زُ / زَ ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) زداینده . آنکه حرفه اش زدایندگی است .
زدایندگیلغتنامه دهخدازدایندگی . [زِ / زُ / زَ ی َ دَ / دِ ] (حامص ) اسم است از زداییدن . زدایش . رجوع به زدودن ، زداییدن و زداینده شود.
زدا کردنلغتنامه دهخدازدا کردن . [ زِ / زُ / زَ ک َ دَ] (مص مرکب ) صیقل کردن و جلا دادن . (ناظم الاطباء).
زدایلغتنامه دهخدازدای . [ زِ / زُ / زَ ] (نف ) زداییدن . (ناظم الاطباء). دورکن .دور کننده . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به زداییدن و زدودن شود. || پاکیزه کننده و صاف نماینده و جلا دهنده و زداینده . (ناظم الاطباء). زداینده و پاکی
زدایانیدنلغتنامه دهخدازدایانیدن . [ زِ / زُ / زَ دَ ] (مص ) به زداییدن و زدودن واداشتن دیگری را. (از فرهنگ شعوری ). زدودن کنانیدن و زداییدن فرمودن . (ناظم الاطباء).
زدایشگرلغتنامه دهخدازدایشگر. [ زِ / زُ / زَ ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) زداینده . آنکه حرفه اش زدایندگی است .
خشم زدالغتنامه دهخداخشم زدا. [ خ َ / خ ِ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب مرخم ) غیظ از بین برنده . عصبانیت از بین برنده .
زنگ زدالغتنامه دهخدازنگ زدا. [ زَ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب ) زنگ زداینده . هر چیز که زنگ را بر طرف کند و جلا دهد. که زنگ از آهن و جز آن زداید : هم فراغ است کز آیینه ٔ جان صیقل زنگ زدایست مرا. <
گندزدالغتنامه دهخداگندزدا.[ گ َ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب ) ضدعفونی کننده . (واژه های مصوبه ٔ فرهنگستان ).
غمزدالغتنامه دهخداغمزدا. [ غ َ زِ / زُ ] (نف مرکب ) غمزدای . زداینده ٔ غم . آنکه یا آنچه غم را ببرد. تسلیت دهنده : درّ بار و مشک ریز و نوش طبع و زهرفعل جانفروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن . منوچهری .غم