زبورلغتنامه دهخدازبور. [ زَ ] (اِخ ) نام جد محمدبن عبداﷲبن زیاد زبوری ، و او را بمناسبت نام جدش زبوری نامند. (از لباب الانساب سمعانی ). رجوع به زبوری شود.
زبورلغتنامه دهخدازبور. [ زَ ] (ع اِ) زبان جرهم بن فالج و فرزندان او. و ایشان دومین قومند که در «عربه » با زبانی جدید سخن گفتند. یاقوت گوید: دومین زبانی که خداوند بشر را بدان زبان گویا کرد، زبان زبور است . نخستین قومی که بدین زبان متکلم شدند. بنوجرهم بن فالج بودند. جرهم و فرزندانش دومین قومی ب
زبورلغتنامه دهخدازبور. [ زَ ] (ع ص ، اِ) نبشته . فعول است بمعنی مفعول . ج ، زبر ککتب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کتاب بمعنی مزبور یعنی مکتوب . ج ، زبر. (اقرب الموارد). نبشته . (دهار) (شرفنامه ) (غیاث اللغات ) (شرح قاموس ) (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) کتاب داود علیه السل
زبورلغتنامه دهخدازبور. [ زُ ] (ع اِ) کتابها. ج ِ زِبْر، بمعنی کتاب . (از اقرب الموارد). نبشته ها. ج ِ زبر، نبشته . (منتهی الارب ). جمع زبر است بمعنی مزبور و بدین معنی است قراءة حمزه آیت : «و آتینا داود زبوراً» (قرآن 163/4) را به ضم «ز». (اقرب الموارد). جمع زب
جبورلغتنامه دهخداجبور. [ ج ُ ] (ع مص ) نیکو کردن حال کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || توانگر گردانیدن کسی را. || بستم بر کاری داشتن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || شکسته بستن . (منتهی الارب ). اصلاح کردن استخوان شکسته . (از ناظم الاطباء). || نیکوحال شدن . |
زَّبُورِفرهنگ واژگان قرآنکتابي که مشتمل بر حکمتها و مواعظ باشد (در قرآن به کتاب حضرت داوود علي نبينا وعليه السلام اطلاق شده و زبور مشتمل بر پيشگوييها و حمد و تمجيد و دعا بوده است )
زبوریلغتنامه دهخدازبوری . [ زَ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن زیاد بغدادی ، مکنی به ابواحمد. از محمدبن غالب تمتام و ابوبکر عبداﷲبن ابی الدنیا و جعفربن محمد ... و احمدبن موسی النجار سماع دارد. ابوعمروبن سماک و حسین بن محمدبن عبید عسکری و ابوالحسن علی بن عمر الدارقطنی از او روایت دارند. زبوری در جمادی
زبوریلغتنامه دهخدازبوری . [ زَ ] (ص نسبی ) نسبت است به زبور که نام شخصی است و یکی از اولاد او نیز با همین نسبت شهرت دارد.(از لباب الانساب سمعانی ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زُبُرِفرهنگ واژگان قرآنکتابها - جمع زبور و زبور به معناي زبور به معناي کتابي است که مشتمل بر حکمتها و مواعظ باشد
زبرلغتنامه دهخدازبر. [ زِ ] (ع اِ) نبشته . ج ، زُبور. (منتهی الارب ) (المنجد). || مکتوب . ج ، زبور، مانند قدر و قدور از این معنی است زبور در این آیت از قرآن ، «و آتینا داود زبورا» بر طبق قرائت زبور بضم زاء. و در حدیث است از ابوبکر که در بیماری خویش دوات و مزبری خواست و نام خلیفه ٔ پس از خویش
زبوریلغتنامه دهخدازبوری . [ زَ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن زیاد بغدادی ، مکنی به ابواحمد. از محمدبن غالب تمتام و ابوبکر عبداﷲبن ابی الدنیا و جعفربن محمد ... و احمدبن موسی النجار سماع دارد. ابوعمروبن سماک و حسین بن محمدبن عبید عسکری و ابوالحسن علی بن عمر الدارقطنی از او روایت دارند. زبوری در جمادی
زبوریلغتنامه دهخدازبوری . [ زَ ] (ص نسبی ) نسبت است به زبور که نام شخصی است و یکی از اولاد او نیز با همین نسبت شهرت دارد.(از لباب الانساب سمعانی ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
حیزبورلغتنامه دهخداحیزبور. [ ح َ زَ ] (ع اِ) زن گنده پیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کرانه ٔ هر چیز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || صحن خانه . پیشگاه خانه . (ناظم الاطباء).
مزبورلغتنامه دهخدامزبور. [ م َ ] (ع ص ، اِ) نبشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نبشته شده و در پیش ذکر شده و مذکور و در پیش گفته شده . (ناظم الاطباء). نوشته شده . (فرهنگ نظام ). نوشته . مذکور. مکتوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) نامه . (فرهنگ نظام ).