ریبلغتنامه دهخداریب . [ رَ ] (ع اِ) حوادث زمانه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). گردش روزگار. (دهار) (از اقرب الموارد). حوادث روزگار. (صراح اللغة).- ریب المنون ؛ سختی های زمانه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). حوادث روزگار. (غیاث اللغ
ریبلغتنامه دهخداریب . [ رَ ] (ع مص ) در شک افکندن کسی راو گمان بردن در وی شک را و تهمت کردن وی را و ناپسندی دیدن از وی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به شک افکندن . (ترجمان القرآن جرجانی ). به گمان افکندن ).(تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (مجمل اللغة) (المصادر زوزنی ). || ناخوش آمدن کار کسی
ریبلغتنامه دهخداریب . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ ریبَة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مأخوذ از تازی به صورت مفرد : ای فلک قدر یقین دان که بر مدحت تونیست در شاعری من نه ریا و نه ریب . سنایی .- بی ریب ؛ بدون شک
ریبفرهنگ فارسی معین(رَ یا رِ یْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دو دل شدن . 2 - (اِمص .) دو دلی . 3 - (اِ.) شک .
چرب چربلغتنامه دهخداچرب چرب . [ چ َ چ َ ] (ق مرکب ) کنایه از لطف گفتار و نازکی رفتار. کنایه از رفتار و گفتاری نرم و فریبنده ،بطور مهربانی و چاپلوسی در اظهار محبت : اندرآمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب .رودکی .
رب و رب ندانستنلغتنامه دهخدارب و رب ندانستن . [ رَب ْ ب ُ رُ ن َ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) چیزی نفهمیدن . بسیار ساده دل و گول بودن . کسی را گویند رب و رب نمیداند که از درک ساده ترین مطالب هم ناتوان باشد : من رب و رب ندانم از دسته ٔ شاهویردیانم .<p class="
ریباجلغتنامه دهخداریباج . (اِ) ریباس . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). اسم فارسی ریباس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ریواس شود. || پیوند درخت . (ناظم الاطباء).
ریباسلغتنامه دهخداریباس . (ع اِ) ریواس که بیخ آن را ریوند گویند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از اختیارات بدیعی ). ریواس و ریوند. (ناظم الاطباء). رستنی باشد خودروی و مردم آن را خورند. طعم آن میخوش و بغایت نازک می شود و آن را ریواس هم می گویند. (از برهان ) (از انجمن آرا). رستنی است لطیف و سبزرنگ و
ریباتلغتنامه دهخداریبات . (ع اِ) پیمانه ای معادل شش یک اِردَب و معادل چهار صاع است . (یادداشت مؤلف ).
ریباجلغتنامه دهخداریباج . (اِ) ریباس . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). اسم فارسی ریباس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ریواس شود. || پیوند درخت . (ناظم الاطباء).
ریباسلغتنامه دهخداریباس . (ع اِ) ریواس که بیخ آن را ریوند گویند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از اختیارات بدیعی ). ریواس و ریوند. (ناظم الاطباء). رستنی باشد خودروی و مردم آن را خورند. طعم آن میخوش و بغایت نازک می شود و آن را ریواس هم می گویند. (از برهان ) (از انجمن آرا). رستنی است لطیف و سبزرنگ و
ریب الدولهلغتنامه دهخداریب الدوله . [ رَ بُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) ابومنصوربن ابی شجاع قیراطی که در اواخر عهد محمدبن ملکشاه به وزارت رسید. (غزالی نامه ص 311).
دره غریبلغتنامه دهخدادره غریب . [ دَرْ رَ غ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دهدز بخش دهدز شهرستان اهواز. واقع در 24هزارگزی باختر دهدز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
دریبلغتنامه دهخدادریب . [ دُ رَ ] (اِخ ) ابن عیسی بن حسین خواجی ، از امیران صبیا در یمن . متوفی 1003 هَ . ق . رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 16 و العقیق الیمانی شود.
دشمن فریبلغتنامه دهخدادشمن فریب . [ دُم َ ف ِ / ف َ ] (نف مرکب ) فریبنده ٔ دشمن : از آن چرب و شیرین رها کرد حرب که دشمن فریبست شیرین و چرب .نظامی .
دلفریبلغتنامه دهخدادلفریب . [ دِ ف َ ] (نف مرکب ) دل فریبنده . فریبنده ٔ دل . از راه برنده ٔ دل به کشی و خوشی وزیبایی . رباینده ٔ دل به زیبائی و کمال و جمال و جز آن (حالت و صفت شخص یا شی ٔ هردو آید). خوش آیند. خوش نما. دلربا. (ناظم الاطباء). زیبا و گیرا : فصل بهار تا