روشناییلغتنامه دهخداروشنایی . [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش وفس شهرستان اراک . سکنه ٔ آن 265 تن و محصول آنجا غلات و انگور. آب آن از قنات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
روشناییلغتنامه دهخداروشنایی . [ رَ ش َ ] (اِخ ) نام شخصی که در افغان ملحد پیدا شده بود و مسلمانان بضدآنرا پیر تاریکی گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
روشناییلغتنامه دهخداروشنایی . [ رَ ش َ ] (حامص ، اِ) معروف است که در مقابل تاریکی باشد. (برهان قاطع). صاحب غیاث اللغات و به تبعیت از اوآنندراج آرد: مرکب از روشنا که مخفف روشنان است بمعنی روشن بزیادت الف و نون و یای مصدری بمعنی روشنی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و باز صاحب غیاث اللغات آرد: فقیر م
روشناییillumination, illuminance, luminous flux densityواژههای مصوب فرهنگستانشار نور فرودی بر واحد سطح اجسام
روشنالغتنامه دهخداروشنا. [ رَ ش َ ] (اِ مرکب ) نور. روشنایی . (اشتنگاس ). نور و فروغ و شعاع . (ناظم الاطباء). روشنایی . فروغ . (فرهنگ فارسی معین ) : خداوند این علت ، روشنا و آفتاب کمتر تواند دید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). باشد که مردم پیوسته اندر روشنا و صحرا باشد و زمستان
روشنایالغتنامه دهخداروشنایا. [ رَ ش َ ] (اِ) در لغت یونانی بمعنی تقویت کننده ٔ بینایی است و به مرقشیشا اطلاق میشود. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). روشنا. روشنایی . حجرالنور.رجوع به مرقش و روشنا و روشنایی و حجرالنوار شود.
روشناییسنجilluminometerواژههای مصوب فرهنگستانابزاری نوری که شدت نور وارد بر یک سطح را اندازه میگیرد
روشنایی بخشیدنلغتنامه دهخداروشنایی بخشیدن . [ رَ / رُو ش َ ب َ دَ ] (مص مرکب ) روشنایی دادن . نور دادن . روشنی دادن . نور بخشیدن . رجوع به روشنایی دادن و روشنایی بخش شود.
روشنایی دادنلغتنامه دهخداروشنایی دادن . [ رَ / رُو ش َ دَ ] (مص مرکب ) نور بخشیدن . روشنی دادن . نور دادن : چنانستم امید کز روزگاربه ما روشنایی دهد کردگار. فردوسی .خاکپایت دیده ها را روشنایی میدهدهر سح
روشنایی کردنلغتنامه دهخداروشنایی کردن . [ رَ / رُو ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نورافشانی کردن . نورافکندن . روشنی و فروغ بخشیدن : شمع جانم را بکشت آن بیوفاجای دیگر روشنایی میکند.سعدی .
روشنایی گرفتنلغتنامه دهخداروشنایی گرفتن . [ رَ / رُو ش َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کسب نور کردن . نور گرفتن : روان اندراو گوهر دلفروزکز او روشنایی گرفته ست روز.فردوسی .
روشنایی بخشیدنلغتنامه دهخداروشنایی بخشیدن . [ رَ / رُو ش َ ب َ دَ ] (مص مرکب ) روشنایی دادن . نور دادن . روشنی دادن . نور بخشیدن . رجوع به روشنایی دادن و روشنایی بخش شود.
روشنایی دادنلغتنامه دهخداروشنایی دادن . [ رَ / رُو ش َ دَ ] (مص مرکب ) نور بخشیدن . روشنی دادن . نور دادن : چنانستم امید کز روزگاربه ما روشنایی دهد کردگار. فردوسی .خاکپایت دیده ها را روشنایی میدهدهر سح
روشنایی کردنلغتنامه دهخداروشنایی کردن . [ رَ / رُو ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نورافشانی کردن . نورافکندن . روشنی و فروغ بخشیدن : شمع جانم را بکشت آن بیوفاجای دیگر روشنایی میکند.سعدی .
روشنایی گرفتنلغتنامه دهخداروشنایی گرفتن . [ رَ / رُو ش َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کسب نور کردن . نور گرفتن : روان اندراو گوهر دلفروزکز او روشنایی گرفته ست روز.فردوسی .
روشنایی بخشلغتنامه دهخداروشنایی بخش . [ رَ / رُو ش َ ب َ ] (نف مرکب ) روشنایی بخشنده . روشنایی دهنده . نوربخش . نوربخشنده . نوردهنده . آنکه یا آنچه روشنایی ببخشد. آنکه یا آنچه بتواند نور دهد : بنام روشنایی بخش بینش که روشن چشم از او گ
سنگ روشناییلغتنامه دهخداسنگ روشنایی . [ س َ گ ِ رَ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالنور است که مرقشیشا باشد و آنرا در دواهای چشم بکار برند. (برهان ). مرقشیشا که در عرف هند آنرا سون ماکهی گویند و از ادویه ٔ مقرری چشم است و سنگ نور مرادف آن است . (آنندراج ).
تنک روشناییلغتنامه دهخداتنک روشنایی . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) دارای اندک روشنی . (ناظم الاطباء) : گروهی به صورت چو صبح و به معنی تنک روشنایی چو شام غریبان .ع
سازگاری با روشناییlight adaptationواژههای مصوب فرهنگستانسازگاری چشم با رؤیت در نور آفتاب یا نور درخشان از راه کاهش تراکم رنگیزهای حساس به نور در چشم