روزمهلغتنامه دهخداروزمه . [ م َه ْ ] (اِ مرکب ) تاریخ . حساب سال و ماه و روز. (از برهان قاطع). در فارسی ترجمه ٔ تاریخ است ، چه عربان در عهد عمربن خطاب خواستند حسابی برای معاملات سنواتی عمال ولایات قرار دهند که در حساب ایام و ماه اشتباهی نشود. هرمزان پارسی گفت در پارس حساب روز ازهر هفته و ماه ر
روزماهلغتنامه دهخداروزماه . (اِ مرکب ) تاریخ . حساب روزهای ماه . (ناظم الاطباء) : جمشید... همه خلق جهان را بچهار گروه بکرد... پس دانایان و عالمان بر سر این چهار گروه بپای کرد تا هرچه کردندی بروز و شب و ماهیان و سالیان بامداد و شبانگاه صاحب خبران روزماه خبری بوی برداشتندی
پروازآماdispatcherواژههای مصوب فرهنگستانمسئول نظارت بر آمادگی هواپیمای غیرنظامی برای پرواز بعدی طبق برنامه
پروازآماییdispatch 2واژههای مصوب فرهنگستانفرایند نظارت بر آمادگی هواپیمای غیرنظامی برای پرواز بعدی طبق برنامه
سال و مهلغتنامه دهخداسال و مه . [ل ُ م َه ْ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) همیشه : گوش تو سال و مه سرود و سرودنشنوی نوبه ٔ خروشان را. رودکی .شاد باش و دو چشم دشمن توسال و مه از گریستن چو وننگ . فرخی (دیوان ص <span c
سال مهلغتنامه دهخداسال مه .[ م َه ْ ] (اِ مرکب ) تاریخ است و آن حساب نگاه داشتن سال و ماه و روز باشد. (برهان ). ماه و روز. (جهانگیری ). حساب سال و ماه نگاه داشتن و آن را روزمه نیز گویند و تاریخ و توریخ مأخذش از این لفظ فارسی بوده و آن را ماه روز نیز گفته اند. (آنندراج ) :</spa
روزماهلغتنامه دهخداروزماه . (اِ مرکب ) تاریخ . حساب روزهای ماه . (ناظم الاطباء) : جمشید... همه خلق جهان را بچهار گروه بکرد... پس دانایان و عالمان بر سر این چهار گروه بپای کرد تا هرچه کردندی بروز و شب و ماهیان و سالیان بامداد و شبانگاه صاحب خبران روزماه خبری بوی برداشتندی
روزنامچهلغتنامه دهخداروزنامچه . [ م َ / م ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) کاغذی که در آن حساب یا احوال هرروزه ٔ کسی مرقوم باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دفتری که در آن محاسبات یومیه را نویسند. (لغت محلی شوشتر) :</span
تاریخلغتنامه دهخداتاریخ . (ع مص ، اِ) تأریخ . توریخ . نوشتن کتاب را. (منتهی الارب ). وقت چیزی پدید کردن . و در اصطلاح ، تعیین کردن ْ مدتی را از ابتدای امر عظیم و قدیم مشهور تا ظهور امر ثانی که عقب او است تا که دریافته شود بزمانه ٔ آینده و دیگر مدت ظهور این امر ثانی بلحاظ نسبت بعد مدت امر قدیم
نوروزمهلغتنامه دهخدانوروزمه . [ ن َ / نُو م َه ْ ] (اِ مرکب ) نوروزماه . فروردین . حمل . (یادداشت مؤلف ) : چون دید ماهیان زمستان که در سفرنوروزمه بماند قریب مهی چهار. منوچهری .رجوع به نوروزماه شود.<b