رنیملغتنامه دهخدارنیم . [ رَ ] (ع مص ) کشیدن و نیکو کردن آواز. (منتهی الارب ). با طرب برآوردن صوت . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). ترنیم . (از معجم متن اللغه ). رجوع به ترنیم شود.
رنیمفرهنگ فارسی عمیدفلزی نقرهای، سنگین، کمیاب، و شبیه پلاتین که در مقابل حرارت مقاوم است و در ساخت لامپها و ترموکوپلها و نیز به عنوان کاتالیزور به کار میرود.
رنملغتنامه دهخدارنم . [ رَ ن َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). صوت . (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه ).
رنملغتنامه دهخدارنم . [ رَ ن َ ] (ع مص ) سراییدن . (تاج المصادربیهقی ) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ). ترجیع صوت باشادمانی . (از معجم متن اللغه ). رجوع به ترنم شود.
رنملغتنامه دهخدارنم . [ رُ ن ُ ] (ع ص ، اِ) زنان نیکو سرودگویان ، و گویا ج ِ رَنْماء است . (منتهی الارب ). مغنیات خوش سرود. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه ).
پرنملغتنامه دهخداپرنم . [ پ ُ ن َ ] (ص مرکب ) بسیار نداوثاد. پراشک : که ما نام او در جهان کم کنیم دل و دیده ٔ زال پرنم کنیم . فردوسی .- تنباکوی پرنم ؛مقابل کم نم . که آب بسیار بدو آمیخته باشند: من پرنم می ک
زورنیملغتنامه دهخدازورنیم . [ زَ وَ ] (اِ) پارچه ای راگویند که به اندام خاصی از جانب پشت بر گریبان جامه دوزند. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). پارچه ای بود که بر گریبان جامه از جانب پشت دوزند به جهت خوشایندگی و آنرا به ترکی الپاق خوانند. (جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
ترنیملغتنامه دهخداترنیم . [ ت َ ] (ع مص ) آواز گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ترنم . آواز گردانیدن . (بحر الجواهر). کشیدن و نیکو کردن و برگردانیدن آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بانگ کردن کبوتر و ملخ و کمان و آنچه که آوازش لذیذ و خوش آید. (منتهی الارب ) (آنندراج