رنگیلغتنامه دهخدارنگی . [ رَ ] (ص نسبی ) رنگرز. صباغ . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || چیت و نوعی از پارچه . || چیتی که رنگ آن با شستن مقاومت نمی کند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). چیت رنگ رو. پارچه ای که رنگ آن برود. || رنگین . رنگ آلود. رنگ آلوده . || نقاشی با رنگهای گوناگون . مقابل سیاه
اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
بارانشوییrainout/ rain-outواژههای مصوب فرهنگستانزدوده شدن مواد زاید از هوا در پی بارش باران یا برف
رنگ رنگلغتنامه دهخدارنگ رنگ . [ رَ رَ ] (ص مرکب ) رنگارنگ . رنگ برنگ . به لونهای مختلف . به رنگهای گوناگون . ملون به الوان مختلف . گوناگون : از باد روی خوید چو آب است موج موج وز نوسه پشت ابر چو جزع است رنگ رنگ . خسروانی .هم از آشتی را
رنگیانلغتنامه دهخدارنگیان . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا از شهرستان فومن واقع در یک هزارگزی شمال غربی صومعه سرا و کنار راه شوسه ٔ صومعه سرا به کسما. از حیث آب و هوا معتدل و مرطوب و در جلگه واقع شده است . دارای 169 تن جمعیت است . مذهب شیعه
رنگیدنلغتنامه دهخدارنگیدن . [ رَ دَ ] (مص ) روییدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رستن گیاه . (برهان قاطع). رجوع به رنگ درذیل معنی رُستن شود. || زیاد کردن . افزون نمودن . زیاده کردن . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
رنگینانلغتنامه دهخدارنگینان . [ رَ ] (اِ) شفترنگ . (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ). تالانک . (فرهنگ اسدی ). میوه ای است شبیه به شفتالو. (از برهان قاطع). نوعی است از شفتالو. (آنندراج ). شلیل . شلیر : هست پروین چو دسته ٔنرگس همچو بنات نعش رنگینان .<p class
رنگینکلغتنامه دهخدارنگینک . [ رَ گی ن َ ] (اِ مرکب ) یک نوع طعامی که از آرد گندم بریان کرده ٔ در روغن و خرما سازند. (ناظم الاطباء).
چاپ رنگآشامimbibition printing, dye-transfer process, hydrotype processواژههای مصوب فرهنگستانروشی قدیمی در چاپ فیلم رنگی که در آن با استفاده از سه لایۀ رنگی، تصویر رنگی به دست میآید
دخلةلغتنامه دهخدادخلة. [ دِ ل َ ] (ع اِ) رنگی آمیخته در رنگی . || آمیختن رنگی در رنگی . || هو حسن الدخلة؛ او نیکو روش است در کارهای خود. (منتهی الارب ).
رنگیانلغتنامه دهخدارنگیان . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا از شهرستان فومن واقع در یک هزارگزی شمال غربی صومعه سرا و کنار راه شوسه ٔ صومعه سرا به کسما. از حیث آب و هوا معتدل و مرطوب و در جلگه واقع شده است . دارای 169 تن جمعیت است . مذهب شیعه
رنگیدنلغتنامه دهخدارنگیدن . [ رَ دَ ] (مص ) روییدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رستن گیاه . (برهان قاطع). رجوع به رنگ درذیل معنی رُستن شود. || زیاد کردن . افزون نمودن . زیاده کردن . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
رنگین دهلویلغتنامه دهخدارنگین دهلوی . [ رَگی ن ِ دِ ل َ ] (اِخ ) (سعادت یارخان ...) از شعرای فارسی گوی هندوستان بود و منظومه ای بنام مهر و ماه بزبان فارسی سرود و نیز او را اشعار فراوان بزبان اردو است . وی بسال 1251 هَ . ق . بسن 80سا
رنگین شدنلغتنامه دهخدارنگین شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رنگی شدن . ملون شدن . بارنگ شدن . انصباغ . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به رنگین و رنگین کردن شود.
درنگیلغتنامه دهخدادرنگی . [ دِ رَ ](ص نسبی ) آهسته کار. بطی ٔ. بطیئة. کاهل . تنبل . مماطله کار. (یادداشت مرحوم دهخدا). اهمال کار : برو تا به درگاه افراسیاب درنگی مباش و منه سر به خواب . فردوسی .وز ایدر شوم تازیان تا به گنگ درنگی
دورنگیلغتنامه دهخدادورنگی . [ دُ رَ ] (حامص مرکب ) تلون به دورنگ . || نفاق و منافقی . (ناظم الاطباء). مقابل یکرنگی . نفاق . (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از نفاق و ریاکاری .(آنندراج ). مذبذبی و مکاری و تزویر و دورویی و ناراستی . (ناظم الاطباء). دورویی . (شرفنامه ) : ز تن
خوب رنگیلغتنامه دهخداخوب رنگی . [ رَ ] (حامص مرکب ) خوب رنگ بودن : تازه روئیش تازه تر ز بهارخوب رنگیش خوبتر ز نگار.نظامی .
خوش آب ورنگیلغتنامه دهخداخوش آب ورنگی . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ُ رَ ] (حامص مرکب ) حالت سرخ و سفیدی چهره . رنگ پوست بدن مناسب داشتگی .