رمکلغتنامه دهخدارمک . [ رَ م َ ] (اِ) رمه . (فرهنگ اسدی )(برهان ). گله ٔ گوسفند و ایلخی اسب و غیره . (برهان ).معرب آن رَمَق است . رجوع به رَمَق شود : رمک و رمه خواهی و شبان نیزهم شاد نباشی بدانکه تو نه شبانی (کذا). طیان (از حاشیه ٔ فرهنگ
رمکلغتنامه دهخدارمک . [ رَ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان قصر شیرین در7هزارگزی جنوب شرقی قصر شیرین و 2هزارگزی شمال راه شوسه ٔ قصر شیرین به خسروی . دارای 25 تن
رمکلغتنامه دهخدارمک . [ رَ م َ ] (اِخ )دهی است از دهستان حومه ٔ بخش رامسر از شهرستان شهسوار در 2هزارگزی شرق رامسر و کنار راه شوسه ٔ رامسر به شهسوار. دارای آب و هوایی معتدل و مرطوب و مالاریایی و 530 تن سکنه است . آب آن از رود
چرمقلغتنامه دهخداچرمق . [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای از بلوک میان ولایت مشهد است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 222).
چرمکلغتنامه دهخداچرمک . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کوهپایه بخش حومه ٔ شهرستان ساوه که در 30هزارگزی باختر ساوه و 20هزارگزی راه عمومی واقع است و 168 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غل
چرمکلغتنامه دهخداچرمک . [ چ ُ م َ ] (اِ) لغز و چیستان را گویند. (برهان ) (آنندراج ). لغز و چیستان . (ناظم الاطباء). چربک .
رمژکلغتنامه دهخدارمژک . [ رَ ژَ ] (اِ) لغزیدن اعم از آنکه صوری باشد یا معنوی . (برهان ). لغزیدن . (آنندراج ). لغزش در هر امری . (ناظم الاطباء). || گناه کردن . (برهان ). گناه و جرم و عصیان . (ناظم الاطباء). || از جایی فروافکندن . افتادن . (برهان ). از جای افتادن . (آنندراج ). || زحلوکه یعنی جا
رمکاءلغتنامه دهخدارمکاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَرْمَک . ماده شتری که خاکستری رنگ باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رمکانلغتنامه دهخدارمکان . [ رَ / رُ ] (اِ) موی زهار. (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ) (برهان ). رنبه . (فرهنگ اسدی ). رم . رومه . رنب . (از برهان ) : رویت به ریشت اندر ناپیداچون کیر مرد غرچه به رمکان در.منجیک (ا
رمکانلغتنامه دهخدارمکان . [ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گلاشکرد از بخش کهنوج شهرستان جیرفت در 70هزارگزی کهنوج و سر راه مالرو گلاشکرد به بافت . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای 100 تن سکنه است . آب آن از ر
رمکانلغتنامه دهخدارمکان . [ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس در 36هزارگزی غرب قشم و 12هزارگزی جنوب راه مالرو باسعید و قشم . جلگه ای است گرمسیر و مالاریایی و دارای 279 تن سکن
رامکلغتنامه دهخدارامک . [ م َ ] (اِخ ) قریه ای است به 2500گزی رامسر. (یادداشت مؤلف ). نام قریه ای و در فرهنگ جغرافیایی ایران «رمک » ضبط شده است . رجوع به رمک شود.
گاو وحشیلغتنامه دهخداگاو وحشی . [ وِ وَ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بقرالوحش . رَمک . گاو کوهی . به عبری «ریم » گویند. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود.
گرم رودلغتنامه دهخداگرم رود. [ گ َ ] (اِخ ) از جمله ٔ دهات تنکابن است که آن را رمک هم میگویند. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 144).
رمکاءلغتنامه دهخدارمکاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَرْمَک . ماده شتری که خاکستری رنگ باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رمکانلغتنامه دهخدارمکان . [ رَ / رُ ] (اِ) موی زهار. (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ) (برهان ). رنبه . (فرهنگ اسدی ). رم . رومه . رنب . (از برهان ) : رویت به ریشت اندر ناپیداچون کیر مرد غرچه به رمکان در.منجیک (ا
رمکانلغتنامه دهخدارمکان . [ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گلاشکرد از بخش کهنوج شهرستان جیرفت در 70هزارگزی کهنوج و سر راه مالرو گلاشکرد به بافت . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای 100 تن سکنه است . آب آن از ر
رمکانلغتنامه دهخدارمکان . [ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس در 36هزارگزی غرب قشم و 12هزارگزی جنوب راه مالرو باسعید و قشم . جلگه ای است گرمسیر و مالاریایی و دارای 279 تن سکن
درمکلغتنامه دهخدادرمک . [ دَ م َ ] (ع اِ) فارسی معرب است . (ثعالبی ). آرد سپید و شسته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آرد حواری . (یادداشت مرحوم دهخدا). به عربی آرد سفید را گویند، و برخی گویند هرچه او را خرد آس کنند او رادرمک گویند حتی سرمه ، و بعضی اعراب درمک را درمق گویند و درمق آرد مای
حرمکلغتنامه دهخداحرمک . [ ح ُ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کشیت بخش شهداد شهرستان کرمان ، در 130هزارگزی جنوب خاوری شهداد، سر راه مالرو دارزین - نسک . دارای 15 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"
حرمکلغتنامه دهخداحرمک . [ ح ُ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان ، در 78هزارگزی شمال خاوری نصرت آباد، کنار شوسه ٔ زاهدان به مشهد. دامنه و کوهستانی و گرمسیر است . دارای 820 تن سکنه ٔ سنی است . زبانشان بلوچی ا
حرمکلغتنامه دهخداحرمک . [ ح ُ م َ ] (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس از حدود سیراف ، آبادان ، با مردم بسیار. (حدود العالم ).
حرمکلغتنامه دهخداحرمک . [ ح ُ م َ ] (اِخ ) محلی کنار راه زاهدان به بیرجند، میان چاه دیوان و دوراهی حرمک به زابل ، در 65900متری زاهدان .