رقیملغتنامه دهخدارقیم . [ رَ ] (ع ص ، اِ) نبشته و مرقوم . (ناظم الاطباء). نبشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نامه . (مهذب الاسماء). || تخته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مرقوم . (از اقرب الموارد). و در قرآن است : «ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجباً» (قرآن <spa
رقیملغتنامه دهخدارقیم . [ رَ] (اِخ ) نام قریه ٔ اصحاب کهف و یا کوه ایشان و یا سگ ایشان و یا وادی و سنگ بزرگ و یا دو لوح از ارزیز که بر آن نام و نسب و دین و قصه ٔ ایشان نوشته شده بود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). آن تخته ٔ ارزیز که احوال اصحاب کهف بر آن نوشته بود. (ترجمان جر
رقملغتنامه دهخدارقم . [ رَ ] (ع اِ) نوعی از نگار خطدار یا نوعی از دیبا یا از چادرها. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). قسمی مخطط از وشی یا خز یا بُرد. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). جنسی است از جامه . (مهذب الاسماء). ج ، ارقام . رقوم . (اقرب الموارد). || بلا و سختی . (منته
رقملغتنامه دهخدارقم . [ رَ ] (ع مص ) نوشتن . (از اقرب الموارد). نبشتن . (منتهی الارب ) (دهار) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || و منه قولهم : هو یرقم الماء؛ یعنی حاذق و قادر بر تصرف هرامر است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || نقطه نهادن و واضح نمودن کتاب را. (از اقرب الموارد)
رقملغتنامه دهخدارقم . [ رَ ق َ ] (اِخ ) موضعی در مدینه ٔ طیبه . و منه : سهام الرقمیات . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
رقملغتنامه دهخدارقم . [ رَ ق َ ] (از ع ، مص ) تحریر. (ناظم الاطباء). نوشتن است بر چیزی . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). نوشتن . (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). || کتابت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || نشان کردن . (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ
رقملغتنامه دهخدارقم . [ رَ ق ِ ] (ع اِ) رَقَم . (ناظم الاطباء). سختی و بلا. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). رجوع به رَقَم در همه ٔ معانی شود.- بنت الرقم ؛ بلا و سختی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رقیمجاتلغتنامه دهخدارقیمجات . [ رَ م َ ] (از ع ، اِ) ج ِ رقیمة. (ناظم الاطباء). ج ِ غیر فصیح رقیمه : «رقیمجات مفصل مصحوب ذوالفقاربیگ رسیده بود.» (قایم مقام ) (فرهنگ فارسی معین ).
رقیمهلغتنامه دهخدارقیمه . [ رَ م َ / م ِ ] (ع اِ) رقیمة. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه . (ناظم الاطباء). مراسله . مرقومه . ج غیر فصیح ، رقیمجات . (فرهنگ فارسی معین ). نوشته . مکتوب . نامه . مرقومه . در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای
رقیمةلغتنامه دهخدارقیمة. [ رَ م َ ] (ع ص ، اِ) رقیمه . زن عاقله ٔ باعفت و پارسا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن خردمند و پارسا. (از اقرب الموارد). || صحیفه ٔ نوشته شده . (ناظم الاطباء).
رقایملغتنامه دهخدارقایم . [ رَ ی ِ ](ع اِ) یا رقائم . ج ِ رقیمة. (آنندراج ). ج ِ رقیمة، نبشته ها. نامه ها. (فرهنگ فارسی معین ). || ج ِ رقیم . (ناظم الاطباء). رجوع به رقیم و رقیمة شود.
رقینلغتنامه دهخدارقین . [ رَ ] (ع اِ) درهم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پول مسکوک . (ناظم الاطباء). رقیم . (اقرب الموارد). رجوع به رقیم شود. || وجه نقد. (ناظم الاطباء).
رَّقِيمِفرهنگ واژگان قرآننوشته شده (از رقم است که هم به معناي نوشتن است و هم به معناي خط . پس رقيم در واقع به معناي مرقوم است ، چون در موارد بسياري وزن فعيل به معناي مفعول ميآيد ، مانند جريح که به معناي مجروح و قتيل که به معناي مقتول است . و از ظاهر سياق اين داستان بر ميآيد که اصحاب کهف و رقيم جماعت واحدي بودهاند که هم اصح
جنان الورودلغتنامه دهخداجنان الورود. [ ج ِ نُل ْ وَ ](اِخ ) از توابع طلیطله است در اندلس . گویند کهف و رقیم مذکور در قرآن کریم بدانجاست . (معجم البلدان ).
اهل کهفلغتنامه دهخدااهل کهف . [ اَ ل ِ ک َ ] (اِخ ) اصحاب کهف : گفت نی گفتمش چو میرفتی در حرم همچواهل کهف و رقیم . ناصرخسرو.و رجوع به اصحاب کهف شود.
رقیمجاتلغتنامه دهخدارقیمجات . [ رَ م َ ] (از ع ، اِ) ج ِ رقیمة. (ناظم الاطباء). ج ِ غیر فصیح رقیمه : «رقیمجات مفصل مصحوب ذوالفقاربیگ رسیده بود.» (قایم مقام ) (فرهنگ فارسی معین ).
رقیمهلغتنامه دهخدارقیمه . [ رَ م َ / م ِ ] (ع اِ) رقیمة. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه . (ناظم الاطباء). مراسله . مرقومه . ج غیر فصیح ، رقیمجات . (فرهنگ فارسی معین ). نوشته . مکتوب . نامه . مرقومه . در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای
رقیمةلغتنامه دهخدارقیمة. [ رَ م َ ] (ع ص ، اِ) رقیمه . زن عاقله ٔ باعفت و پارسا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن خردمند و پارسا. (از اقرب الموارد). || صحیفه ٔ نوشته شده . (ناظم الاطباء).
اصحاب رقیملغتنامه دهخدااصحاب رقیم . [ اَ ب ِ رَ ] (اِخ ) اصحاب الرقیم . در قرآن کریم بدینسان به آنان اشاره شده است : ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجباً. (قرآن 9/18)؛ یا پنداشتی که یاران شکاف کوه و رخنه بودند از آیت های ما عجبی . (تفسیر ابوالفتوح
ترقیملغتنامه دهخداترقیم . [ ت َ ] (ع مص ) مخطط بافتن جامه را و خطدار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || کتابت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوشتن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || آراستن خط و نقطه نهادن تا واضح گردد. (منتهی ال