رشدلغتنامه دهخدارشد. [ رِ ] (اِخ ) ابن سعد. از اصحاب روایت است . (از منتهی الارب ). و رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 26 شود.
رشدلغتنامه دهخدارشد. [ رَ ش َ ] (ع اِ) راه راست . (دهار) (منتهی الارب ) : هر ضریری کز مسیحی سر کنداو جهودانه بماند از رشد. مولوی . || (اِمص ) اصابه ٔ حق .اصلاح . (یادداشت مؤلف ). || راه برداری . براهی . برهی . رستگاری . (یادداشت
رشدلغتنامه دهخدارشد. [ رَ ش َ ] (ع مص ) راه راست یافتن . (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). به راه شدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ). هدایت یافتن . (از اقرب الموارد).
خلاش گنبدیraised bogواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خلاش با سطح مقطع کمعمق گنبدیشکل بهطوریکه سطح خلاش، دستکم در مرکز، از سطح معمولی آب زیرزمینی بالاتر باشد
ماسهکندگیraised sandواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگیهای حجیم و نامنظم با ظاهر شکسته در سطح پایینی قطعۀ ریختگی که عموماً به دلیل انبساط ماسه یا کوبش ناکافی آن به وجود میآید
خیز ماهیچهraised core, mold element cutoffواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگی حجیم و بیقاعدهای که ممکن است قسمت تحتانی قطعه را بهصورت جام بپوشاند و نشاندهندۀ آن است که قسمتی از ماهیچه از جای خود جدا شده است
پَرگَنۀ ریشهایrhizoid colonyواژههای مصوب فرهنگستانپَرگَنهای که رشتههای ضخیم و معدود ریشهمانند آن به طرف بیرون رشد میکنند
رشدةلغتنامه دهخدارشدة. [ رَ دَ ] (ع ص ) رِشْدَة. حلال زاده . خلاف زنیه . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).- ولد رشده ؛پاکزاد. مقابل ولد غیه . مقابل ولد زنیه . (از یادداشت مؤلف ).
رشدیهلغتنامه دهخدارشدیه . [ رُ دی ی َ ] (اِخ ) حاجی میرزا حسن تبریزی ، معروف به رشدیه . وی از اولین کسانی بوده است که در حدود پنجاه سال پیش از این ابتدا در تبریز و سپس در اوایل سلطنت مظفرالدین شاه مدرسه ٔ ابتدائی بسبک جدید در سنه ٔ 1315 هَ . ق . در تهران تأسی
رشدیلغتنامه دهخدارشدی . [ رُ ] (اِخ ) یا رشدی دمشقی . شیخ مصطفی . او راست : جبر الکسر فی نظم اسماء اهل بدر. (از معجم المطبوعات ج 1).
رشدیلغتنامه دهخدارشدی . [ رَ دا ] (ع اِمص ) جستجوی راه . اسم است استرشاد را. (منتهی الارب ). اسم است به معنی رشد. (از اقرب الموارد).
رشدبن سعدلغتنامه دهخدارشدبن سعد. [ رُ دِ ن ِ س َ ] (اِخ ) یا رشدبن سعد مصری ، مکنی به ابوالحجاج . تابعی است . (یادداشت مؤلف ).
رشدةلغتنامه دهخدارشدة. [ رَ دَ ] (ع ص ) رِشْدَة. حلال زاده . خلاف زنیه . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).- ولد رشده ؛پاکزاد. مقابل ولد غیه . مقابل ولد زنیه . (از یادداشت مؤلف ).
رشد کردنلغتنامه دهخدارشد کردن . [ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گوالیدن . نمو. ترقی .(یادداشت مؤلف ). نشو و نما. و رجوع به رُشد شود.
رشدیهلغتنامه دهخدارشدیه . [ رُ دی ی َ ] (اِخ ) حاجی میرزا حسن تبریزی ، معروف به رشدیه . وی از اولین کسانی بوده است که در حدود پنجاه سال پیش از این ابتدا در تبریز و سپس در اوایل سلطنت مظفرالدین شاه مدرسه ٔ ابتدائی بسبک جدید در سنه ٔ 1315 هَ . ق . در تهران تأسی
مرشدلغتنامه دهخدامرشد. [ م ُ ش ِ ] (اِخ ) فرزند علی بن مقلدبن نصربن منقذ، مکنی به ابوسلامه و مشهور به ابن منقذ، از امرای آل منقذ در شیزر نزدیکی حماة. مردی ادیب بود و به سال 460 هَ . ق . در حلب متولد شد و به اصفهان و بغداد سفر نمود. بعد از مرگ نصربن علی حاکم ش
قزلجه ارشدلغتنامه دهخداقزلجه ارشد. [ ق ِ زِ ج َاَ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 17500 گزی جنوب خاوری قره آغاج و 4500 گزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل مال
مرشدلغتنامه دهخدامرشد. [ م ُ ش ِ ](ع ص ، اِ) نعت فاعلی است از مصدر ارشاد. راه راست نماینده . (غیاث ) (آنندراج ). هدایت کننده . (از اقرب الموارد). ارشادکننده . دلیل . رهبر. رهنمون . راهنما. هادی . راهبر. دستگیر : ... من یهداﷲ فهو المهتدو من یضلل فلن تجد له ولیاً مرشداً.
مرشدلغتنامه دهخدامرشد. [م ُ ش َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ارشاد. راهنمایی شده . راه یافته . راهبری گشته . و رجوع به ارشاد شود.