رخالغتنامه دهخدارخا. [ رَ ] (ع اِمص ) نرمی و سستی و ضعف . (ناظم الاطباء). سستی و نرمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آسانی . (برهان ). نرمی و سستی و فراخی عیش . (ازمنتخب و صراح اللغة) (از غیاث اللغات ) : خودرو چو خس مباش به هر سرد و گرم دهرآزاده سرو باش به هر شد
رخالغتنامه دهخدارخا. [ رَ ] (ع مص ) سست و نرم گردیدن . (ناظم الاطباء). سست شدن . (دهار). و رجوع به رخاء شود.
رخاءلغتنامه دهخدارخاء. [ رَ ] (ع اِمص ) فراخی زیست و توانگری . (ناظم الاطباء). فراخی . (مهذب الاسماء). فراخی زندگانی . (از اقرب الموارد). فراخی زیست . (آنندراج ) : تبارک من یتهم قضایاه فی الشدة و الرخاء. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 99). || س
رخاءلغتنامه دهخدارخاء. [ رَ ] (ع مص ) سست و نرم گردیدن . (ناظم الاطباء). سست و نرم شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به رَخا شود. || فراخ زیست شدن . (آنندراج ). فراخ زیست گردیدن . (از اقرب الموارد).
رخاءلغتنامه دهخدارخاء. [ رَخ ْ خا ] (ع ص ، اِ) رَخاخ . زمین نرم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زمین فراخ . (ناظم الاطباء). || زمین دمیده که زیر پا شکسته گردد. ج ، رَخاخی ّ، رُخاخی ّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رخاملغتنامه دهخدارخام . [ رُ ] (ع اِ) سنگ سپید و نرم . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و صراح اللغه ). مرمر. (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء) (دستوراللغة) (دمشقی ). سنگی است سفید یا سفید زردرنگ یا سفید مایل به سیاهی که نام دیگرش مرمر است . (فرهنگ نظام ). سنگی است سپید نرم و آن را انواع است ب
رخامةلغتنامه دهخدارخامة. [ رَ م َ ] (ع مص ) نرم و سهل گردیدن کلام . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). نرم و باریک شدن آواز. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغة زوزنی ). || نرم و آسان گوی شدن کسی . (ناظم الاطباء). نرم و آسان گوی شدن جاریه . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
رخامةلغتنامه دهخدارخامة. [ رُ م َ ] (ع اِ) یک نوع گیاهی . (ناظم الاطباء). گیاهی است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قطعه ای از رخام . (از المنجد). || یک نوع صفحه ای که در روی آن ساعات ظهر را مشخص کرده اند و دایره ٔ هندی گویند. (ناظم الاطباء). نام آلتی از آلات ساعات . (مفاتیح
رخانیلغتنامه دهخدارخانی . [ ] (اِ) مرواریدی است که تیره و بی آب بود و آنرا جصی نیز خوانند. (جواهرنامه ).
دهاریرلغتنامه دهخدادهاریر. [ دَ ] (ع اِ) اول زمانه ٔ گذشته ، واحد ندارد. || (ص ) درگذرنده . || دهر دَهاریر، روزگار سخت . || دهوردهاریر، زمان مختلفه از شدت و رخا. (منتهی الارب ).
سرا و ضرالغتنامه دهخداسرا و ضرا.[ س َرْ را وُ ض َرْ را ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شدت و رخا. راحتی و ناراحتی . خوشی و ناخوشی : اگر تو از صحبت ما ملول گشته ای من بهیچ حال مفارقت تونخواهم کرد در حال به سرا و ضرا و شدت و رضا طریق موافقت و مرافقت خواهم سپرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی
خار مرغلغتنامه دهخداخار مرغ . [ م ُ ] (اِخ ) ظاهراً ناحیه ای بوده است که بدانجا سلاطین شکار می کرده اند. مصححین تاریخ بیهقی (فیاض - غنی ) نتوانسته اند این نقطه را مشخص کنند و باید دانست که بعضی از نسخ این نام را رخا مرغ ضبط کرده اند : «و سوم ماه رمضان امیر حاجب بزرگ بلکات
گرم و سردلغتنامه دهخداگرم و سرد. [ گ َ م ُ س َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حار و بارد. رجوع به گرم و رجوع به سرد شود. || کنایه از حوادث زمان . (آنندراج ). کنایه از محنت و راحت و سخت و سست و شدت و رخا و بدی و نیکی و امثال اینها. (برهان ).- گرم و سرد روزگار چشیدن ؛ باتجربه
لاله رخلغتنامه دهخدالاله رخ . [ ل َ / ل ِ رُ ] (ص مرکب ) از صفت نیکوان .صاحب گونه های سرخ و لاله مانند. نیکوروی : بدین لاله رخ گفته بد در نهفت که شاه گرانمایه گیری به جفت . فردوسی . نگه کردموبد شب
رخاملغتنامه دهخدارخام . [ رُ ] (ع اِ) سنگ سپید و نرم . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و صراح اللغه ). مرمر. (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء) (دستوراللغة) (دمشقی ). سنگی است سفید یا سفید زردرنگ یا سفید مایل به سیاهی که نام دیگرش مرمر است . (فرهنگ نظام ). سنگی است سپید نرم و آن را انواع است ب
رخام الطینلغتنامه دهخدارخام الطین . [ رُ مُطْ طی ] (ع اِ مرکب ) طین قیمولیاست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). قیمولا. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 172).
رخامةلغتنامه دهخدارخامة. [ رَ م َ ] (ع مص ) نرم و سهل گردیدن کلام . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). نرم و باریک شدن آواز. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغة زوزنی ). || نرم و آسان گوی شدن کسی . (ناظم الاطباء). نرم و آسان گوی شدن جاریه . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
رخامةلغتنامه دهخدارخامة. [ رُ م َ ] (ع اِ) یک نوع گیاهی . (ناظم الاطباء). گیاهی است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قطعه ای از رخام . (از المنجد). || یک نوع صفحه ای که در روی آن ساعات ظهر را مشخص کرده اند و دایره ٔ هندی گویند. (ناظم الاطباء). نام آلتی از آلات ساعات . (مفاتیح
شکرخالغتنامه دهخداشکرخا. [ ش َک َ / ش َک ْ ک َ ] (نف مرکب ) شکرخای . که شکر بخورد. || سخت شیرین . (یادداشت مؤلف ) : فتنه ٔ سامریش در دهن شورانگیزنفس عیسویش در لب شکّرخا بود. سعدی .اگر دشنام فرمایی
شهرخالغتنامه دهخداشهرخا. [ ش َ رُ ] (اِمرکب ) یکی از اصطلاحات شطرنج بازان . (ناظم الاطباء). «شاه » و «رخ » دو مهره اند در شطرنج اما ترکیب و اصطلاح فوق جای دیگر دیده نشد.
مرخالغتنامه دهخدامرخا. [ م ِ ] (اِ مرکب ) به لهجه ٔ طبری خال ، مخفف مادرْخواهر، یعنی خواهرِ مادر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دیقارخالغتنامه دهخدادیقارخا. (اِخ ) نام محلی است . (ابن البیطار ج 1 ص 31 س 19 ترجمه ٔ لکلرک ج 1 ص 44).