راضیلغتنامه دهخداراضی . (اِخ ) یزیدبن معتمد علی اﷲ عبادی . رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمد علی اﷲ در همین لغت نامه شود.
راضیلغتنامه دهخداراضی . (ع ص ) خشنودشونده . (آنندراج ). خشنود. (مهذب الاسماء) (دهار) (ناظم الاطباء).خوشدل و شادمان . خرسند. (ناظم الاطباء) : نبوی راضی گر ز آنکه امیرت خوانم من بدان راضی باشم که غلامم خوانی . منوچهری .چه رأی مرحوم
راضیدیکشنری فارسی به انگلیسیacquiescent, agreeable, comfortable, content , contented, resigned, willing
رلۀ رادیوییradio relay, radio repeaterواژههای مصوب فرهنگستانایستگاه رلهای که نشانکها/ سیگنالهای بسامد رادیویی را پس از ساماندهی عبور میدهد
نشانفرست رادیویی چرخانrotating radio beacon, revolving radio beaconواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نشانفرست رادیویی که امواج را با چرخش کامل به تمام جهات ارسال میکند
رادیوی سیار شخصیprivate mobile radio, personal mobile radio, PMRواژههای مصوب فرهنگستانسامانۀ ارتباطات رادیویی سیاری که ارائهدهندگان خدمات اضطراری، ازجمله نیروی انتظامی و آتشنشانی و فوریتهای پزشکی و نیز سامانههای مسافربری، از آن عمدتاً برای نظارت بر ناوگان خود استفاده میکنند
موج حامل رادیوییradio frequency carrier wave, radio frequency carrierواژههای مصوب فرهنگستاننشانک/ سیگنال حاملی که در باند بسامد رادیویی قرار دارد
خط انتقال بسامد رادیوییradio frequency transmission line, radio frequency lineواژههای مصوب فرهنگستانخط انتقال طراحیشده برای کار در بسامدهای رادیویی
غ-راضیفلغتنامه دهخداغ-راضیف . [ غ َ ] (ع اِ) ج ِ غُرضوف . (منتهی الارب ). غضروف ها. (اقرب الموارد). رجوع به غرضوف شود.
راضیانلغتنامه دهخداراضیان . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیاه کوه بخش بافت شهرستان سیرجان . این ده در 95هزارگزی راه مالرو ده سرد -صوغان واقع است . هوای آن کوهستانی و سردسیر و سکنه ٔآن 18 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
راضیةلغتنامه دهخداراضیة. [ ی َ ] (ع ص ) عیشة راضیة؛ یعنی مرضیة. یعنی زیست پسندیده و خوش . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤنث راضی . عیشة راضیة؛ یعنی مرضیة. (ناظم الاطباء). زندگی که صاحب از آن خشنود باشد. (از المنجد). پسندیده . (مهذب الاسماء). و رجوع به راضی شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) راضی باللّه . رجوع به احمدبن جعفر راضی باللّه ... و راضی باللّه ... شود.
راضی باللّهلغتنامه دهخداراضی باللّه . [ بِل ْ لاه ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن المقتدربن المعتضد، از خلفای عباسیان بود و با او در سال 322 هَ . ق . بیعت کردند. صاحب تجارب السلف گوید: وی شاعر و فصیح و ذکی و عاقل و متفردشد بچیزها که قبل از او هیچ خلیفه آن نداشت یکی آنکه ا
راضی اصفهانیلغتنامه دهخداراضی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) از شعرای ایران و از اصفهان بود علاوه بر شعر در هنر نقاشی نیز استادی چیره دست و نامی بشمار میرفت و به «زمانای نقاش » معروفیت داشت . او در سال 1112 هَ . ق . در قید حیات بود. مثنوی و دیوانی از وی باقی مانده و
راضی کشمیریلغتنامه دهخداراضی کشمیری . [ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) احسن اﷲخان ملقب به فصاحت خان و معروف به راضی کشمیری . ازطایفه ٔ قاضیخان کشمیری است . او شاگرد عبدالغنی قبول بوده و همینکه بدهلی آمده در خدمت محمدشاه کارش بالاگرفته و بنا بنوشته ٔ «روز روشن ص 233 و <span class=
راضی گردیدنلغتنامه دهخداراضی گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خشنود شدن . خرسند گردیدن . قانع شدن . تن در دادن . رجوع به راضی گشتن و راضی شدن شود.
مراضیلغتنامه دهخدامراضی . [ م َ ضا ] (ع ص ، اِ) ج ِ مریض . (منتهی الارب ). رجوع به مریض شود. || ج ِ مریضة. (ناظم الاطباء). رجوع به مریضة شود.
رضراضیلغتنامه دهخدارضراضی . [ رَ ] (ع اِ) سمک رضراضی ؛ نوعی ماهی که در آب های پر سنگ و ریگ باشد.(یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) منسوب است به رضراضة که دهیست در سمرقند. (از انساب سمعانی ).
متراضیلغتنامه دهخدامتراضی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) یکدیگر خوشنود شونده . (آنندراج ). خشنود وراضی از هم . (ناظم الاطباء). و رجوع به تراضی شود.
قاضی راضیلغتنامه دهخداقاضی راضی . (اِخ ) ابن قاضی مسعود از شعرا و دانشمندان است که دراکثر علوم تسلط داشت . وی سفری به هندوستان کرد و ازعنایات اکبرشاه برخورداری یافت . این بیت او راست :بر من شب هجران تو رحم است که چون شمعمیسوزم و جان میدهم و چاره ندارم .(از قاموس الاعل