ذماملغتنامه دهخداذمام . [ ذِ ] (ع اِ) حق . واجب . || حرمت . آب رو. || زینهار. (دهار) (نطنزی ). ایلاف . ج ، اَذِمّة. || چاههای اندک آب . || دیوان ذمام ، ظاهراً دیوان رسیدگی به دعاوی بوده است .
دمائملغتنامه دهخدادمائم . [ دَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ دمیمة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ دمیمه ، به معنی زن حقیر. (آنندراج ). و رجوع به دمیمة شود.
دماملغتنامه دهخدادمام . [ دِ ] (ع اِ) دارویی که بر چشم خانه و پشت و بر پیشانی کودک مالند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دارو که بر پشت چشم مالند. (یادداشت مؤلف ). || غازه ای که زنان بر روی مالند. (ناظم الاطباء). || هر چیزی که طلاکرده شود. || ابر بی آب . (منتهی ا
ذِمَّةًفرهنگ واژگان قرآنعهد وپيمان (دراصل از ذِمام و ذمّ به معني توبيخ و مذمتي است که متوجه انسان در برابر عهدشکنياش ميشود، مي باشد )
اذمهلغتنامه دهخدااذمه . [ اَ ذِم ْ م َ ] (ع اِ) ج ِ ذمام . جج ِ ذِمَّة. حقوق . حرمتها. آبروها. (آنندراج ).
ذمةلغتنامه دهخداذمة. [ ذَم ْ م َ ] (ع ص ، اِ) بئرٌ ذَمَّة؛ چاه اندک آب . (مهذب الاسماء). چاه کم آب . || چاه بسیارآب . چاه پرآب . (از اضداد است ). ج ، ذِمام .
مذمةلغتنامه دهخدامذمة. [ م َ ذَم ْ م َ ] (ع مص ) ذم .هجو کردن و عیب نهادن . (از متن اللغة). مقابل مدح به معنی ستودن . (از اقرب الموارد). نکوهیدن . || (اِمص ) نکوهش . (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان ). ملامة. (متن اللغة). خلاف محمدت . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، مذام . مذمت . رجوع به مذمت
استذماملغتنامه دهخدااستذمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) با عملی نکوهیده سزاوار نکوهش شدن . مذموم شدن . ارتکاب کاری کردن و بعلت آن سزاوار نکوهش شدن : استذَم َّ الی الناس ؛ کاری کرد که بر آن ازدَرِ نکوهش گردید. (منتهی الارب ).
اذماملغتنامه دهخدااذمام . [ اِ ] (ع مص ) نکوهیده یافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوار و مذموم یافتن : اذمام امری ؛ نکوهیده یافتن آن . اتیته فأذممته ؛ یعنی یافتم او را نکوهیده . || اذم به ؛ خوارمند نمود او را (صلته ُ بالباء)، یا بمعنی ترکه ُ مذموماً فی الناس ، باشد. || اذمام فلان ؛ کردن